وقتی وارد رستوران شدم اقای مکسفیلد هنوز نیومده بود
خیلی مظطرب بودم درسته که بین سه چهار هزار نفر انتخاب شدم ولی دلیلی بر این نیست که هر لحظه زیرش نزنه و کارمو ازم نگیره
اما با این اشنایی کمی که دارم ادم تایید شده و مهربونی به نظر میرسه
م : درست سر وقت
به طرف صدا برگشتم یه مرد شیک و موقر دیدم که لبخند میزد
_اقای مکسفیلد درسته ؟
م : از اشناییتون خوش حالم خانم اسمیت
_ منم همینطور
بعد ازکلی حرفای چرت و پرت که ایا از هتل و پراوز و ... راضی بودم یا نه بالاخره به موضوع اصلی رسیدیم
م : شما هنوز به سن قانونی نرسیدید درسته ؟
_ بله اخر این هفته وارد 17 میشم
م : خب پس تولدتون پیشاپیش مبارک
لبخند زدم و یه جورایی همه ی استرسم از بین رفت ادم کاملا خودمونی هستش وخیلی زود هم اعتماد میکنه
م : خب درمورد حقوق ماهیانه و محل زندگی و ساعات کاری باهاتون صحبت شده . ایا به توافق رسیدیم ؟
_بله کاملا
و اون یه بار دیگه لبخند بی نقصشو نشون داد
م : مم وچیز جالبی که وجود داره زمانی که درحال تحقیق درمورد شما بودیم متوجه این موضوع شدیم که شما از دوستان نزدیک لویی تامیلنسون هستید .
_ بله خب یه جورایی من به خاطر اون توی این مسابقه شرکت کردم یک سال بود که خب درست ندیده بودمش و برای ما که باهم بزرگ شدیم سخته میخواستم شانس اینو داشته باشم که ببینمش . و خب انگار خیلی خوش شانس بودم این طوری هر روز میبینمش
م : خیلی خوبه پس دیگه نباید نگران برقرای ارتباط بین شما و پسرا باشم در ضمن اونا پسرای خوبین شاید یکم دیوانه باشن اما واقعا ادمای مهربونی هستن . وخب شما یکم بدشانس هستین فردا اولین روز کاریتون خواهد بود وخیلی وقت استراحت ندارین
_ نه این خیلی خوبه
م: حتما لویی حسابی سوپرایز میشه
لبخند زدم و بعد از خوردن شام اقای مکسفیلد منو تا هتل همراهی کرد
تصمیم گرفتم به چیزایی که توی ذهنم میچرخه فکر نکنم و طبق توصیه اقای مکسفیلد مثل ادم بخوابم چون اصلا دلم نمی خواد به عنوان یه عکاس حرفه ای اولین روز کاریمو با چرت و گودی زیر چشم شروع کنم

YOU ARE READING
Daddy (Z . M )
Fiksi Penggemarهمیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم