فلش بک 18 سال پیش
داستان از نگاه میراندا
دستمو روی صورتم کشیدم یه حس خجالت و معذبی خاص همراه با لذت زیاد . اره زین دیشب منو بوسید
این دست هیچ کدوممون نبود اونم نمی خواست منو ببوسه اما وقتی اتفاق افتاد هیچ کدوممون جلوشو نگرفتیم
یک ماه از اومدن من به اینجا میگذره دیشب تولد 17 سالگیم بود و خب لویی و پسرا سوپرایزم کردن و خب باری اولین بار الکل خوردم وگرنه درحالت عادی محاله که یه خواننده معروفُ اونم زمانی که دوتامون هنوز به سن قانونی نرسیدیم ببوسم
حتی تصورشم باعث میشه خجالت بکشم
خب اکه بخوام رو راست باشم خیلی ازش لذت بردم ولی ته دلم هنوز یکم نگرانم که لویی پسرا اقای مکسفیلد یا حتی خود زین چی درمورد من فکر میکنه ؟ اینکه من یه هرزه ام یا نه فکر میکنن یه دختر نوجوون که ازسر مستی یکی رو بوسیده هرچند زین اول شروع کرد
توی همین فکرا بودم که صدای الارم گوشیم در اومد
واسه ساعت پنج کوکش کرده بودم باید میرفتیم استدیو
وقتی بهش فکر کردم که منو زین باید دوباره رو در رو بشیم یکم لرزیدم
اصلا حس خوبی درموردش ندارم بوسیدن زین مثل یه گناهه که اول خیلی شیرینه اما عذاب وجدان بعدش ادمو بیچاره میکنه
عذاب وجدان نداشتم فقط میترسیدم جالبه که حتی نمی دونم از چی ؟
بلند شدم و لباسامو پوشیدم دوربین رنگارنگ خوشگلم که البته شاهکار زین بود رو توی کاورش گذاشتم و رفتم بیرون و سریع تر از هر کس دیگه سوار اتوبوس شدم
وقتی دیدم که پسرا باهم از خونه بیرون اومدم تصمیم گرفتم خودمو به خواب بزنم الان اصلا نمی خوام با زین رو به رو شم
سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم و چشمامو بستم
ن : اوا چرا اینجا خوابیدی میرا ؟
میرا اسمیه که لویی صدام میکنه از بچگی عادت داشت که به جای میراندا بگه میرا و خب پسرا هم به همین اسم صدام میکنن
سعی کردم ضایع بازی در نیارم
ه : ولش کن نایل حتما خستس بیدار میشه ها
بعد از چند دقیقه همه سوار شدن تا استدیو راه زیادی نبود و ده دقیقه بعد رسیدیم
البته بماند که چند بار به خاطر حرفای نایل و جوک های مسخره هری نزدیک بود که خندم بگیره و لو برم
منتظر بودم که یکی بیدارم کنه
خدا خدا می کردم لویی باشه یه هری یا لیام یا نایل فقط زین نباشه
ولی هیچ وقت خوش شانس نبودم
ز : میرا ؟
ضربان قلبم به 120 رسید
اگه یهو بلند میشدم شک می کرد
با دستای گرمش شونه هامو تکون داد
ز : میرا پاشو رسیدیم
چشمامو اروم باز کردم و گیج به اطرافم نگاه کردم
زین وایساد انگار منتظر بود که پاشم و باهاش برم بیرون دوربینمو برداشتم و بدون اینکه بخوام حرفی بزنم پشت سرش راه افتادم
از اتوبوس که خارج شدیم متوجه نورپرداز ها و دستگاه ها شدم که بیرون استدیو نصب شده بودن
با دیدن استخر پر اب و حوله ای مرتب کنارش فهمیدم که چه بلایی قراه سرمون بیاد
عکاسی امروز توی اب بود
YOU ARE READING
Daddy (Z . M )
Fanfictionهمیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم