ج : های زین
جی جی گفت و به طرف ما اومد
نلا از ماشین پیاده شد و حوله صورتی عزیزشو که منم حق نداشتم بهش چپ نگاه کنم رو خیس روی دوش جی جی دید
خودمو برای هر حرف و یا حتی برای جنگ جهانی سوم اماده کرده بودم
ج :نلا بهتری ؟
ن : اره ممنون
نلا گفت و جی جی رفت پیش خواهرش
از لحنش چیزی نفهمیدم و کاملا چشمام گرد شد وقتی اروم گفت : باید یه حوله دیگه بخرم
بعدشم رفت تو
خدایا دیگه دارم نگرانش میشم نکنه سرش خورده به جایی ؟
چه غلتی کردم نفرستادمش پیش نایل
بعد از کلی حرف زدن با خواهرو برادر جی جی و خوردن چایی که سارا برامون اورد اونا رفتن که استراحت کنن منم بعد از اینکه سیگارمو کشیدم رفتم تو
خواستم قبل از خواب یه سر به نلا بزنم که دیدم توی چهار چوب در اتاقش وایساده و به تختش خیره شده
_چرا نمیخوابی ؟ مگه خسته نبودی؟
یادمه تو ماشین همش چرت می زد
خیلی اروم زمزمه کرد : تختم ! وقتی رفتیم مرتب بود اما الان به هم ریخته و بوی عرق میده
تو اون لحظه مظلوم ترین فرد عالم شده بود جوری که واقعا جیگرم کباب شد
_بیا بریم پیش خودم بخواب میگم فردا سارا روتختی رو بشوره
بدون اینکه چیزی بگه اومد تو اتاق و سمت راست خوابید منم برای اینکه یکم ارومش کنم بغلش کردم
سرش روی سینم بود و کاملا توی بغلم خوابید درست مثل زمانی که بچه بود
*
*
*
صبح بدون این که نلا رو بیدار کنم سرشو از روی سینم برداشتم و روی بالش گذاشتم
یه دوش گرفتم تی شرت و شلوارمو پوشیدم و رفتم پایین سارا و مکس داشتن صبحونه می خوردن
_صبح بخیر
م : صبح بخیر اقا
س : صبح بخیر . الان صبحونتون رو اماده میکنم
_نه سارا بعدا با مهمونا میخورم خواستم ببینم صبحونه امادس ؟
س : بله امادس
_مرسی
گفتم
کم کم همه سرمیز نشستنو صبحونه خوردن اما نلا پایین نیومد قرار شد که یک ساعت دیگه بریم شهر بازی
همه رفتن حاظر بشن
یه تیکه کیک و قهوه برداشتم و رفتم بالا
نلا داشت موهای خیسشو سشوار میکشید
_صبح بخیر خانوم مالیک
ز: صبح بخیر اقای مالیک
صداش نشون میداد که حالش خوب شده اروم دستمو روی پیشونیش گذاشتم تب نداشت
_خوب شدی ؟
ن : اره بهترم چرا بیدارم نکردی که برم مدرسه ؟
_ نمی خواد یه چند روزی بری مدرسه تا هم حالت بهتر شه هم اینکه زندگیمون رو روال عادیش بیوفته
نلا هم که از خداخواسته قبول کرد
بعد از اینکه صبحونه ش رو خورد و حاظر شد رفتیم پایین همه حاظر بودن
جی جی و خوانوادش با ماشینی که اجاره کرده بود رفتن من و نلا هم با هم
داخل هفته مخصوصا صبح ها شهربازی خلوته اما امروز کمی شلوغ بود
بعد از اینکه یکم توی محوطه چرخیدیم قرار شد که سوار رولر کاستر بشیم
قبلا اصلا خوشم نمیومد اما چند دفعه به خاطر نلا سوار شدم
نصفه های صف وایساده بودیم که نلا گفت باید بره دستشویی
میخواستم باهاش برم که گفت لازم نیست
بعد ازیه ربع نوبت ما شد ولی نلا نیومد
ما به ناچار سوار شدیم هنوز حرکت نکرده بود که نلا اومد داشت به طرف من حرکت می کرد که جی جی کنارمن نشست و مشغول بستن کمربندش شد نلا یه نگاه ناراحت کرد و رفت و پیش مادر جی جی نشست
حس کردم که بغض کرده بود و اگه رولر کاستر حرکت نمی کرد میرفتم و میاوردمش پیش خودم
تمام مدت همه جیغ میزدن و میخندیدن اما من همش تو فکر نلا بودم
این بزرگترین ترسش بود این که کسی بین ما قرار بگیره اون بجز من هیچ کس رو نداره
دختر کوچولوم از اینکه تنها بمونه میترسه
غرور لعنتیش به خودم رفته
ولی هر چقدرم که احمق باشم اینو ازرفتارش میفهمم
بعد از این که از حرکت ایستاد نلا قبل از ما پیاده شد منم رفتم دنبالش که جی جی گفت که میخوان برن تو باغ وحش
منم سرمو تکون دادمو رفتم دنبال نلا
کنار یه مغازه لباس فروشی وایساده بود و داشت مثلا به لباسا نگاه می کرد
رفتم و دوتا دستامو دورش حلقه کردم و توی گوشش گفتم: دختر من چه طوره ؟
می دونستم که خیلی داغونه
ن :خوبم
گونشو بوسیدم و کشیدمش به طرف بستنی فروشی شاید یکم حاش خوب بشه
و توی دلم هزار بار خودمو لعنت کردم که باعث این همه عذاب و ناراحتی نلا شدم
YOU ARE READING
Daddy (Z . M )
Fanfictionهمیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم