زمان حال
داستان از نگاه زین
اصلا متوجه حرف های هری نبودم و نمی تونستم منظورشو بفهمم
انگار براش خیلی سخت بود که حرف بزنه احساس کردم عذاب وجدان داره ولی خب دیگه بیشتر از این نمی تونستم صبر کنم
میرا بدون هیچ جواب قانع کننده ای و گذاشت و رفت و حالا هری همین طوری روی مبل نشسته به دیوار نگاه میکنه و حرف نمی زنه
_هری ؟
سرشو بالا اورد
_نمی خوای چیزی بگی ؟ دارم دیوونه میشم
ه :چرا
سرشو بالا اورد و کاملا تو چشمام زل زد
ه : من کسی بودم که به میرا کمک کردم از کشور خارج بشه من کمکش کردم تو لندن با یه اسم و ادرس دیگه زندگی کنه
شوکه شده بودم اصلا نمی دونستم چی باید بگم چرا هری باید همچین کاری بکنه ؟ یعنی واقعا دلیل بدبختی های منو نلا هریه ؟ نه امکان نداره
_چی ؟ چی داری میگی ؟
بدون اینکه واکنشی نشون بده ادامه داد
ه : می دونم که همیشه برات سوال بود که چرا میرا یهو رفت و چه طوری تونست به سرعت ویزا شو بگیره یا کارای رفتنشو اماده کنه "
حرفی نزدم گذاشتم ادامه بده
" راستش همه چیز از قبل تعیین شده بود حتی قبل از اینکه نلا دنیا بیاد . تو توی این همه سال از میرا متنفر بودی چون ولت کرد چون عاشقش بودی و ولت کرد چون خودشو از نلا گرفت و نلا بی مادر بزرگ شد اما خب حقیقت این بود که کسی که توی این همه سال درد و رنج تنهایی و شکست رو چشید میرا بود
اون عاشق تو بود عاشق دخترش بود فقط به خاطر موقیعت تو به خاطر شغل و شهرت تو نمی تونست پیش بچشش باشه
واقعیت اینه که دلیل این که میرا رفت ترس از اینده و جوونی از دست رفته نبود دلیلش این بود که مکسفیلد مجبورش کرد که بره چون فکر میکرد اگه تو متاهل باشی اگه کسی که باهاش رابطه داری یه سلبریتی معروف نباشه شهرت و محبوبیتت پیش طرفدارات رو از دست میدی و خب اون پولشو
اولش میرا قبول نکرد که شماهارو ترک کنه اما تحدید های مکسفیلد وحشتناک بود
باعث میشد هر کسی بترسه و تسلیم شه تحدید هاش تو بودی اون میرا رو تحدید کرد که اگه ترکت نکنه تو رو به بد ترین حالت ممکن می کشه و خب وقتی اسم تو میومد حاظر بود هر کاری بکنه تا تو و نلا سالم باشی
لال شده بودم هری راست میگه دونستن حقیقت همیشه باعث راحتی نمیشه
از خودم متنفر شدم که چرا راجع بهش فکر بد کردم به عشقش شک کردم و این همه سال حتی به خودم زحمت ندادم پیداش کنم از خودم بدم اومد که اجازه دادم این همه درد و رنج رو تنهایی تحمل کنه
چیز دیگه ای هم که بود هری چرا اینارو میدونست
_تو اینا رو ازکجا میدوتستی هری چرا میرا اینارو به تو گفت
ه : اون نگفت من خودم فهمیدم
*
*
*فلش بک 16 سال قبل
داستان از نگاه میراندا
_تو داری میگی که زین و دخترمو به خاطر پول ول کنم ؟ من مثل تو سنگدل نیستم
خوی صورتش داد زدم و باعث شد نیشخندش عمیق تر شه
م : من همچین حرفی زدم؟ گوش کن میرا از اولش تو قرار بود فقط یه عکاس ساده باشی فکر میکنی چرا عکاس قبلی اخراج شد ؟ چون باردار بود ؟ نه چون داشت زیاد از حد به لیام می چسبید من خیلی از تو خوشم اومده که گذاشتم با زین رابطه داشته باشی ولی درمورد بچه از اولش بهت هشدار داده بودم
خانواده باعث میشه زین شهرت و مقامشو از دست بده طرفداراش رو از دست بده و با شناختی که از زین دارم قبول میکنه که از شهرت بگذره تا با تو باشه ولب من قبول نمی کنم من نمی تونم از پولم بگذرم ما با کلی بدبختی سر استعداد اون پنج تا سرمایه گزاری کردم و نمی زارم یه دختر مثل تو همه چیزرو خراب کنه
دیگه لحنش مثل قبل نبود از ترس دستام یخ کرده بود ته دلم خالی شده بود داشت گریم میگرفت
م : من دیگه بیشتر صبر نمی کنم یا همین الان این چک رو بر میداری و از زندگی زین میری بیرون یا باید منتظر باشی خبر مرگ جفتشون بره سر تیتر همه ی مجله ها می دونی که برام مثل اب خوردن میمونه
_ تو یه اشغال عوضی بی رحمی مطمئن باش نمی زارم به خواستت برسی
م : تو چی پیش خودت فکر میکنی ؟ زین الان عاشقته چون کوره تو هیچ چی نداری تو فکر میکنی اگه من شرایط شو فراهم کنم زین به طرف سوپر مدلایی که صد برابر تو جذاب و خوشگل پولدارن نمی ره ؟ نه ! میرا اینا فقط واسه یه مدته تو لیاقت زینو نداری
_ خفه شو عوضی
دیگه نمی تونستم تحمل کنم
حرفاش مثل چاقو تو قلبم فرو میشد حق نداشت ایت حرفا رو بزنه کیفمو برداشتم و با سرعت به طرف در رفتم
درو که بازکردم باعث شد همون جا خشکم بزنه
هری پشت در وایساده بود
چشماش ازخشم تیره شده بود صورتش قرمز شده و دستاشو مشت کرده بودخب اینم از این
چه طوره؟
YOU ARE READING
Daddy (Z . M )
Fanfictionهمیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم