داستان از نگاه زین
ساعت یک ونیمه
مهمونای عزیز و یکم عجیبمون اومدن الانم توی یکی از بهترین رستوران های نیویورک در حال غذا خوردنیم
سکوت عجیبی برقراره فقط صدای موزیک ارومی میاد
هر از گاهی هم نلا فین فین میکنه که باعث میشه همه سرشونو از بشقابا بالا میارن
خب باید بگم که نلا خیلی خوب برخورد کرد خیلی . هم خوشحالم میکنه هم ناراحت میترسم اینا به خاطر نقشه ای چیزی باشه
ی : خب زین شنیدم داری روی البوم جدید کار میکنی اوضاع چه طوره ؟
یولاندا مادر جی جی منو از افکارم بیرون کشید.
_ اره خوبه بعد نیست
سعی کردم مثل یه جنتلمن رفتار کنم و خوب موفق هم بودم
اصلا نمی دونم این رابطه قراره به کجا کشیده بشه
جی جی دختر بی نقص و جذابیه و برخلاف تصورات نلا اخلاق خوبی هم داره
اما من خیلی وقته که قلبمو روی زنا بستم
خیلی بی انصافیه که بگم به خاطر نلا این کارو کردم بیشترش به خاطر خودم بوده
من سالهاست که کسی رو عاشقانه دوست نداشتم البته اگه نلا رو فاکتور بگیریم
بعد از غذا مشغول حرف زدن در رابطه با فشن و مد شدیم و خوب این مورد علاقه ی من بود
احساس کردم که نلا زیادی بهم چسبیده وقتی که نگاهش کردم دیدم که خوابش برده
رنگش پریده بود هنوزم اثرات مریضی تو چهرش دیده میشد
این عصبیم میکنه
بعد از اینکه از رستوران بیرون اومدیم از جی جی خواستم که خانوادشو ببره خونه تا منم نلارو ببرم دکتر
اینقدر حالش بد بود که مخالفتی نکرد
و کل بعد از ظهر توی بیمارستان بودیم و چون کسی همراهمون نبود مجبور بودم که نلا رو تنها بزارم و خودم همه ی کار های اداریشو انجام بدم و باعث شد که طول بکشه
دکتر معاینه ش کرد و گفت که بخاطر خستگی زیاده و باید استراحت کنه . چند تا قرص و شربت هم داد که تا خردیمشونو رفتیم تقریبا ساعت هشت شب بود
توی راه نلا اصلا حرف نزد
حسابی میشد فهمید که مریضه اصلا حس خوبی ندارم انگار یه قسمت از منم حالش بده و مریضه
_سعی کن دیگه هیچ دقت مریض نشی نل
ن : امروز خیلی اذیت شدی متاسفم
_منظورم اون نبود . وقتی مریضی انگار حال منم خوب نیست
رسیدیم خونه مهمونا تقریبا در نبود ما راحت بودن
بلا و انوار داشتن شنا میکردن جی جی و مامانش داشتن از باشگاه استفاده می کردن
و اینکه جی جی حوله ی مورد علاقه و البته شخصی نلا رو روی دوشش گذاشته بود
من با اینا مشکلی نداشتم ولی خب نلا!
فقط می تونم بگم خدا به خیر کنه !
YOU ARE READING
Daddy (Z . M )
Fanfictionهمیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم