part 35

209 20 3
                                    


داستان از نگاه میراندا
زین مات و مبحوت نگاه میکرد
پشیمون نیستم که روی یه زخم قدیمی نمک پاشیدم
اما این همه سال من ادم بده بودم برای همه ولی انتظار نداشتم زین اینقدر راحت قضاوتم کنه اونم درحالی که هیچ چیز نمی دونه .
فکر کنم هری راه درستو انتخاب کرده حد اقل زندگی زین و نلا رو اینطوری نجات داده ولی فکر کنم دیگه وقتش رسیده که حقیقت برملا شه
ز : منظورت چیه به خاطر جون من رفتی ؟
صداش اروم شده بود
همیشه وقتی استرس داشت ونگران میشد قیافش این طوری میشد
برخلاف انتظارم هیچ حرفی از دهنم بیرون نیومد
اصلا نمی تونستم چه جوری باید سر حرف رو باز کنم یا اصلا زین به حرفام گوش میکرد و باورم میکرد یا نه ؟ من همه ی اون عکسای وحشتناک رو سوزوندم و الان هیچ مدرکی برای ثابت کردن بیگناهیم ندارم
_افای مکسفیلد کجاست ؟ هنوزم مدیر برنامه هاتونه؟
ز : بحث و عوض نکن میرا چه ربطی به مکسفیلد داره ؟
زین بیچاره یه عمر به یه گرگ اعتماد کرد
_جوابمو بده زین
ز : نه از چند سال پیش دیگه باهاش قرارداد نبستیم
_خوبه
سرمو تکون دادم
نمی دونم الان وقتشه یا نه ولی باید یه چیزایی رو بدونم
ز : نمی خوای بگی چی شده
_ من نمی تونم اون کسی که باید بهت بگه حتما تا الان متوجه اومدن من شده و وقتی زمانش برسه خودش بهت میگه
سرشو پایین انداخت رفت و روی مبل قدیمی و خاکی که ته اتاق بود نشست
_می خوای به نلا چی بگی ؟
بالاخره بعد از کلی کلنجار با خودم به زبون اوردمشون
زین کاملا حق داره مسائل دخترشو از من مخفی کنه و من نباید انتظار شنیدن جواب ازش داشته باشم
ز : همه چیز به تو بستگی داره میرا
_ منطورت چیه ؟
ز : تا همین الان باید به کلی از سوالاش جواب بدم این به این بستگی داره که میخوای بمونی یا نه اگه بخوای بری و من به نلا بگم که تو مادرشی اون دوباره از دستت میده اما اگه بمونی..
نذاشتم حرفش کامل بشه پریدم تو حرفش
_ اجازه بده نلا با من و گروه مسابقات بیاد لندن اونجا خودم همه چیزو بهش میگم و قول میدم یه جوری از زندگی تو نلا بیرون برم که انگار اصلا واردش نشدم
سعی کردم بغضمو قورت بدم
ز : خب مشکل همینه میرا من نمی خوام تو بری من نمی خوام نلا دوباره مادرشو از دست بده اگه بخوام رو راست باشم من خودخواهم من نمیخوام دوباره از دستت بدم چرا اینقدر سخته که باور کنی هنوز عاشقتم مثل قبل شاید حتی بیشتر
کلماتش مثل چاقو به قلبم حجوم اوردن نمی دونستم چی باید بگم انگار قدرت تکلمم از دست رفته بود
صدای زنگ در باعث شد از جواب دادن خلاص شم
اخه من چه جوابی باید به زین میدادم ؟
اقا بازم اگه کامنتا خوب باشه میزارم

Daddy (Z . M )Where stories live. Discover now