از مدرسه که برگشتم یکم خوابیدم
تا اینکه حس کردم تختم رفت تو
ز : نلا من دارم میرم بیرون ممکنه شب نتونم بیام
_باشه
تو خواب و بیداری جواب دادم
ز : اگه مشکلی داشتی زنگ بزن
بعد صورتمو بوسید و رفت
یه دفعه یاد قرار امشب افتادم
سریع بلند شدم و گفتم
_ بابا من امشب میرم پیش امیلی
ز : باشه صبح میام دنبالت
_ باشه
بعد رفت
و خدارو شکر کردم که امشب خونه نیست .
ساعت پنج بود و دوساعت وقت داشتم
دوش گرفتم و تاپ ساده و جین پوشیدم
یکمم ارایش کردم
تقریبا ساعت شیش و نیم از خونه بیرون رفتم و سر خیابون یه تاکسی گرفتم
*
*
*
پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم
قبلا یه بار از جلوی اینجا رد شده بودم
مردم جلوش صف بسته بودن
یکم جلوتر رایلی و امیلی داشتن صحبت میکردم
_ سلام
ر: اوه نلا کم کم داشتم از اومدنت نا امید می شدم دختر
امیلی فقط بغلم کرد
رایلی کارتای قرمزی بهمون داد
که مال اعضای کلاب بو با اون راحت می تونستیم بریم داخل
تقریبا نیم ساعت تو صف بودیم تا نوبتمون رسید
بعد از این که یه مرد سیاه پوست کارتمونو چک کرد داخل شدیم
بوی دود و الکل همه جا رو پر کرده بود
چراغ های اصلی خاموش بود و فضا فقط با چند تا نورانداز روشن شده بود
همه داشتن می رقصیدن و می خندیدن
از رقصیدن متنقرممم
مثل زین اونم نمی رقصه و هیچ کدوممون بلد نیستیم برقصین
ر : ما می خوایم بریم برقصیم تو نمیای ؟
رایلی مجبور بود داد بزنه تا متوجه بشم چی میگه صدای موزیک فوق العاده بلند بود
_شما برید منم میرم یه نوشیدنی بگیرم
شونه ها شو بالا انداخت و رفت
منم به طرف بار کوچیک اونطرف رفتم
یه دختر جوون پشت میز بود
_میشه لطفا یه نوشیدنی غیر الکلی بدی
تنها چیزی که میخوام اینه که مست شم
دو دقیقه ی بعد اون دختره یه لیوان اب گازدار جلوم گذاشت
مزش خوب بود
برخلاف تصورم خیلی با اینجا حال نمی کنم انتظار داشتم مردم گروه گروه پوکر و جرعت حقیقت بازی میکنن اما اینجا با وجود این همه سروصدا هیچ کس صدای اون یکی رونمی شنوه.
خواستم برم تو شلوغی که یه نفر بهم خورد و همه ی نوشیدنیم ریخت رو لباسم
بیچاره اونقدر مست بود که متوجه نشد
پیش همون دختر برگشتم و ازش خواستم که دستشویی رو بهم نشون بده و گفت که باید برم بالا
به سختی از روی دختر پسرای مست رد شدم و خودمو به دستشویی رسوندم
شیر اب و باز کردم و لباسمو شستم
از دستشویی بیرون اومدم
اینجا خیلی مزخرفه از اومدنم پشیمون شدم
البته زمانی که دوتا دست سرد شونه های لختمو محکم از پشت گرفت از کرده ی خودم بیشتر پشیمون شدم
YOU ARE READING
Daddy (Z . M )
Fanfictionهمیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم