part 1

1.1K 51 11
                                    


زنگ مدرسه خورده بود و همه ی بچه ها سر کلاس منتظر بودن . در کلاس باز شد و خانم اسمیت با اخم همیشگیش وارد کلاس شد
برگه حظور و غیابو از تو پوشه ابی کنار میز برداشت و شروع به خوندن اسامی کرد که در کلاس به شدت باز شد و دختر شلخته و مو مشکی وارد کلاس شد . نفس نفس میزد . خواست سر جاش بشینه که خانم اسمیت گفت : دیر کردی امیلی
امیلی : معذرت می خوام خانم خواب موندم
اما همه می دونستن که دلیل دیر اومدن امیلی خواب موندن نیست و خدا میدونه که باز چه نقشه ای واسه کدوم بدبختی کشیده
_آوردیش ؟
نلا از امیلی پرسید
امیلی : مگه میشه نیارم تو خواستی و منم اوردم . مگه من چند تا دوست دارم
نلا لبخندی از روی شیطنت زد و توی دلش به امشب و قرار مهم سه نفرشون خندید
*
*
*

زنگ اخر زود تر از هر روز دیگه به صدا در اومد و این نلا رو یک قدم به نقش اش نزدیک تر میکرد
البته یکمم مردد بود از واکنش باباش می ترسید اما می دونست که اون هیچوقت اونو دعوا نمی کنه .فقط از دستش عصبانی میشه . ولی اگه نقشش می گرفت به همه ی این نگرانی ها می ارزید

*
*
*
راننده , ماشاینو تا کنار عمارت بزرگ برد
نلا بی حوصله کیفشو برداشت و داخل شد
پدرش ردی کاناپه ی بزرگ روبه روی تلویزیون نشسته بود و داشت اخبار نگاه می کرد
دستشو دور گردنش حلقه کرد و گونشو بوسید
_ سلام بابا
_سلام نل. روز خوبی داشتی ؟
_ اره
_ خوبه
_ من میرم لباسمو عوض کنم
نلا گفت و به طرف پله ها حرکت کرد که صدای پدرش مانع شد
_ نلا . امشبو که فراموش نکردی ؟
_نه
_پس میای !
_ مجبورم
گفت و بالا رفت
بعد از ظهر بود و نلا کلی کار داشت
اول حموم کرد و بعد موهاشو خشک کرد و پاینشو حالت داد بعدم بلوز استین بلند نارنجی و شلوار جینشو پاش کرد فقط یکم رژلب صورتی زد و ده دقیقه زود تر حاظر شد
به طرف اتاق پدرش رفت و در زد
_ بیا تو
_ من حاظرم
_ اوه نگاش کن نلی کوچولوی من چه بزرگ شده
_ زین !!
اون میدونست که ازقصد می خواد اذیتش کنه
اخم کرد و پشتشو کرد
_ باشه باشه قهر نکن حالا
_ فقط زود بریم
*
*
*
بعد از یه ترافیک نسبتا کوتاه به رستوران بزرگ و شیکی که قبلا راجب بهش شنیده بود رسیدن
بلافاصه بعد از پیاده شدنشون عکاسا شروع به عکس گرفتن کردن . البته این واسه نلا عادی بود
_ هنوز نیومده
_ بهتر
_ نلا لازمه که بهت توضیح بدم ؟
_ نه
_ پس خواهش میکنم امشبو خراب نکن
_ قول نمیدم
زین پوفی کشید و دستشو دور گردن دخترش حلقه کرد
_ من که میدونم چه قدر ازش بدت میاد ولی باور کن این فقط یه رابطه ی کاریه
_ هاها من دیگه بچه نیستم بابا
صدای باز شدن در حرف هر دوتا شونو قطع کرد
نلا به سوپرمدل معروفی که قرار بود با پدرش رابطه داشته باشه نگاه کرد
و توی دلش خندید

خب اینم پارت اول چه طور بود ؟

Daddy (Z . M )Where stories live. Discover now