BLACK WINE_part4

2K 311 64
                                    

وسط پذیرایی با خستگی روی زمین نشست.

چیزی نمونده بود که مثه بچه های پنج ساله گریه کنه.

همه ی پنجره ها حفاظ دارن و شیشه هاشون ضد ضربه ست.

حتی در پشتی که داخل اشپزخونه بود و رو به باغه با اثر انگشت باز میشد.

موهاش رو توی مشتش گرفت و بی توجه به اطرافش شروع کرد به گریه کردن.

یعنی چه بلایی قراره سرش بیارن؟

قراره چه اتفاقی براش بیفته؟

این سوالات مدام توی سرش میچرخید و گریهش رو شدیدتر میکرد.

با شنیدن صدای قدمای کوچیکی دست از گریه کردن برداشت و با تعجب به روبه روش خیره شد.

یعنی کی میتونه باشه؟

اب دهنش رو قورت داد و با ترس و تعجب برگشت عقب و همون دختر بچه ی رو دید که یونگی داشت بهش غذا میداد و یونگی رو "ددی" خطاب میکرد.

دخترک با تعجب به تهیونگی که از گریه چشماش قرمز شده بود،خیره شد و با بدبختی عروسک تایگرش رو که دو برابر خودش هست داخل اغوش کوچیکش جابه جا کرد.

تهیونگ بعد از اینکه حسابی سورا رو انالیز کرد به گریش ادامه داد و این سورا بود که با ناراحتی جلو اومد و روبه روی تهیونگ نشست.

علت ناراحتی پسر خوشکل روبه روش رو نمیدونست ولی ته دلش نمیخواست اون رو ناراحت ببینه و خوب میدونه هر اتفاقی که افتاده دلیل نمیشه که اشکای با ارزشش رو بخاطر یه چیز الکی هدر بده.

خب این حرفای قلمبه سلمبه رو که توی شکم مادرش یاد نگرفت ولی مرد زندگیش یعنی ددی یونگیش بهش یاد داد که فقط زمانی اجازه بده اشکاش جاری بشن که واقعا واسه اون چیز ارزش داشته باشه.

با تردید دست کوچیکش رو روی زانو تهیونگ گذاشت و با اخم کوچیکی که ناراحتیش رو نمایش میداد به تهیونگ خیره شد.

دستاش رو از سرش جدا کرد و به سورا خیره شد.

این دختر اینجا چی میگه؟

*تلیه نتون،تلیه حوب نیت،دولا دوت نتاره تو تلیه تونی.(گریه نکن،گریه خوب نیست،سورا دوست نداره تو گریه کنی.)

با اینکه به سختی فهمید اون بچه چی میگه ولی لبخند ارومی زد.

این بچه خیلی با پدرش فرق میکرد.

*اتمت تیه پشل خوجتله؟من مین دولام^^(اسمت چیه پسر خوشکله؟ من مین سورام.)

به ثانیه نکشید که فکر فرار از ذهنش خارج شد و با لبخند گشادی به شیرین زبونیای این دخترک بامزه و باهوش گوش داد.

🥃🍷Black Wine🍷🥃Where stories live. Discover now