BLACK WINE_PART15

1.5K 252 30
                                    

همینطور که انتظار میرفت بازم جونگکوک اومد و به کارا و حرکات تهیونگ خیره شد.

نگاه عاشقانش باعث میشد که بقیه حالت استفراغ بگیرن ولی مردم دیگه...به احتمال زیاد میگن چه دلشکسته ی جذابی...

مشغول کار بودن و جدی جدی این نگاه جونگکوک داشت روی اعصاب تهیونگ راه میرفت تا اینکه سورا با یه دختر نااشنا وارد شد.

سورا اولین کسی رو یعنی تهیونگ رو که دید با جیغ سمتش دوید و خودش رو داخل اغوش تهیونگ اوپاش پرت کرد.

دخترک با جیغ و ذوق با تهیونگ حرف میزد ولی تهیونگ یه کلمه رو نمیفهمید چون در حالت عادی هم خیلی خوب متوجه حرفای سورا کوچولو نمیشد.

بالاخره گردن بیچاره ی تهیونگ رو ول کرد و سمت دفتر باباش دوید تا سوپرایزش کنه.

گردنش رو با ناله ماساژ داد و به دختر زیبایی که لبخند میزد از لای چشماش نگاه کرد.

*سلام من یونا هستم مربی سورا.

تهیونگ با هول اهانی گفت و دست ظریف و زیبای یونا رو فشرد.

+منم تهیونگم.

*خوشوقتم.

+همچنین.

_اوه برگشتید خانم کیم؟!

صدای تقریبا بلند یونگی باعث شد سمتش برگردن و به یونگی که سورا رو داخل اغوشش گرفته نگاه کنن.

یونا لبخندی زد و با خجالت کمی سرش رو پایین انداخت.

فقط خودش درک میکرد که چقدر دلتنگ یونگیه.

*بله.

_خوش امدید،حال مادرتون بهتر شد؟!

*ممنوم.بله بهترن.

_خوبه پس.

یونا لبخند گشادی زد و به منظور تایید حرفای یونگی اروم سرش رو تکون داد.

نمیدونست دقیقا فقط خودش بود که فکر میکرد یونگی روز به روز جذابتر میشه یا واقعا اینطور بود؟

به قدری خیره ی یونگی شد که یونگی مجبور،سرفه ی الکی کرد تا از هپروت خارج بشه ولی این تهیونگ بود که با عصبانیت به یونا خیره شد.

بی اختیار برای یونا چشم غره میرفت و خوشحال بود که یونا نگاش نمیکرد.

علت اینکارای مسخره و بی دلیلش رو نمیفهمید و این باعث میشد عصبی بشه.

🥃🍷Black Wine🍷🥃Onde histórias criam vida. Descubra agora