BLACK WINE_part22

1.4K 241 29
                                    

+بیدار نشد؟؟

ساندرا:اه نه.

اخم بزرگی روی چهره ی خوشفرمش نشست و همینطور که سعی میکرد کتابای سنگین و قطورش رو توی دستاش جابه جا کنه در اتاق یونگی رو باز کرد.

یک هفته و سه روزه که این لعنتی هنوز بیدار نشده.

با پشت پا در رو بست و وقتی به تخت یونگی رسید کتاباش رو پرت کرد.

نگاه ای به دستای قرمزش که لبه های کتاب روشون مشخص بود انداخت و پوف کلافه ش رو بیرون فرستاد.

فاک توی این زندگی.

پس فردا سه تا امتحان فوق العاده سخت داره و نمیدونه که میتونه نمره ی خوبی بگیره یا نه.

کنار یونگی روی تخت نشست و تقریبا تمام کتاب و دفتراش رو باز کرد.

خب...اگه بخواد شفاف سازی کنه دقیقا اینه که نمیدونه باید از کجا شروع کنه.

از جزوه یا کتاباش...واقعا نمیدونه.

موهاش رو با درموندگی بهم ریخت و کتاباش رو روی زمین پرت کرد.

لپتاپش رو از کیفش خارج کرد و روی پاهاش گذاشت.

تنها چیزی که میتونه توی این موقعیت بهش کمک کنه روتوش کردن عکساشه.

این ارومش میکنه.

نمیدونست گریه کنه یا خوشحال باشه چون در حالی که سرش زیادی شلوغه ولی بی مورد یه پروژه ی مهم عکاسی سیاه سفیده برداشته و باید دو هفته دیگه تحویلش بده.

بی توجه به گذر زمان روی عکساش کار میکرد ولی فایده نداشت...اونا مورد پسند تهیونگ نیستن.

اونطور که میخواد نمیشد.

با خاموش شدن ناگهانی لپتاپ تازه متوجه شد که شارژش تموم شده و باید یه استراحتی به گردن و انگشتای بیچارش بده.

لپتاپش رو کنار گذاشت و کامل روی تخت دراز کشید.

چشماش رو به چشمای بسته و موژه های مشکی یونگی دوخت.

صورتش خیلی رنگ پریدس و این واقعا تهیونگ رو اذیت میکنه.

انگشتاش رو اروم جلو برد و اجازه داد نوک انگشتای داغش پوست صاف و سرد یونگی رو لمس کنه.

دلش برای دیدن چشمای باز یونگی تنگ شده.

"التماست میکنم...بیدار شو"

🥃🍷Black Wine🍷🥃Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang