BLACK WINE_PART25

1.4K 218 20
                                    

صندلی گوشه ی انفرادی رو برداشت و روبه رو جونگکوک با فاصله گذاشتش.

روش نشست و به جونگکوک خیره شد.

جدالی که بین نگاه هاشون بود واقعا اعصاب خرد کنه.

جو متشنج و خشکشون با استفاده از خارج کردن فندک یونگی کمی از بین رفت.

نگاش رو با بیخیالی از جونگکوک گرفت و به اتیش کوچیک فندک خیره شد.

بالاخره لب تر کرد و دوباره به چشمای جونگکوک خیره شد.

_باید ببریمت برای بازجویی ولی قبل از هر چیزی من با تو حرف دارم.

فندکش رو خاموش کرد و درش رو بست.

ارنجاش رو روی پاهاش گذاشت و کمی سمت جلو متمایل شد.

_ازت یه سوال دارم ؛ ربطی به بازجویی نداره ولی حداقل جوابش رو بهم بدهکاری.

دوباره برگشت به حالت اول.

_چرا خانوادم رو کشتی؟

بی اختیار پوزخندی زد و نگاهش رو از یونگی گرفت و به جیمین داد.

چهره ی جدی و خوشکلش باعث میشه ته دلش ضعف بره ولی با اینحال سعی کرد بی اهمیت و عادی حرف بزنه.

جونگکوک:چون ازت خوشم نمی اومد.

_ازم خوشت نمیاد چیکار خانودم رو داشتی؟؟چرا خودم رو نکشتی؟؟

لحظه ای منجمد شد و نامحسوس چشماش گرد شدن.

جیمین با شنیدن سوال یونگی زیرچشمی به جونگکوک خیره شد.

چرا ساکته؟؟

اروم به یونگی نگاه کرد و اون لحظه یونگی چیزی رو دید که قسم میخورد تا به حال از جونگکوک ندیده.

انگاری...یه پشیمونی بزرگ و یه غصه ی بزرگتری توی نگاهش هست که فقط یه لحظه دلش رو به رحم اورد.

جونگکوک:ادما از راه عزیزاشون کنترل میشن ، دیدن ذره ذره نابود شدنت حتی از خوابیدن باهات هم خواستنی تره.

میدونست با این حرفا فقط خودش رو توی چشم جیمین بد نشون میده و یونگی تقریبا به راستشم نمیگیره ولی خب چیکار میتونه بکنه میخواد خودش انتقام بگیره و میدونه وقتی پای پلیس بیاد وسط هیچ شانسی نخواهد داشت که با دستای خودش روح کیم رو از بدنش خارج کنه.

یونگی بیخیال از جاش بلند شد و از جیبش یه سیگار خارج کرد.

خیره به چشمای جونگکوک سیگار رو بین لبای باریک و صورتیش گذاشت و با یه اخم ریز روشنش کرد.

🥃🍷Black Wine🍷🥃Where stories live. Discover now