خسته پوفی کرد و همینطور که وارد اتاقش میشد،در رو باز گذاشت.
نصف شب بود و همه خواب بودن.
البته به جز جیمین که تازه از سرکار برگشته بود.
بعد از تحویل دادن جانگکوک،چند ساعت اونجا موند که طبق دستور یونگی از خوب بودن فضا اونجا مطلع بشه تا یه وقت بانو جانگکوک اذیت نشه.
پوزخند تمسخر امیزی زد و خودش رو روی تخت پرت کرد.
"بانو جانگکوک...بهش هم میاد مرتیکه"
دستاش رو باز کرد که به کادو های روی تخت برخورد کرد.
با ذوق روی تخت نشست و به هفت تا جعبه ی کادو خیره شد.
اولین جعبه رو باز کرد و فهمید از طرف جیهوپه.
چون دقیقا یه تیشرت بود که روش چهره ی ضایعه ای از جیمین چاپ شده.
دومین کادو مال نامجون بود که یه شورت مارکه.
این دقیقا همون مارکی بود که جیس،بازیگر فیلم شکارچیان سایه پوشیده بود.
با ذوق شورت رو توی بغلش گرفت و به ترتیب کادو تهیونگ،سورا،ساندرا و یونگی رو باز کرد.
همشون دقیقا چیزی رو بهش دادن که ارزو داشت توی زندگی بعدیش داشته باشه البته به جز گیر موهای خرگوش و جوجه ای که سورا براش گذاشته بود.
به اخرین کادو خیره شد و با ندیدن اسم و یا نشونه ای از طرف خاصی،شونه بالا انداخت و بازش کرد.
برخلاف چیز خفنی که انتظارش رو داشت،یه دفتر دید.
یه دفتر ساده و چرمی که حتی بعضی جاهاش پاره و ساییده شده.
اخمی کرد و با خودش به فکر فرو رفت که چه کسی میتونه همچین کادو بی ارزشی رو بهش داد باشه؟؟
شاید این یکی از شوخیای خرکی مورد علاقه یونگی باشه.
اون لعنتی همیشه دوست داره شوخیای خرکی کنه.
ولی بی تفاوت بازش کرد.
اگه این همه واسه یه شوخی خرج کرده،پس مشکلی نیست.
اون میخواد همه با هم بخندن حتی اگه زهرش بترکه.
بازش کرد.
برخلاف چیزی که فکر میکرد،این فقط یه دفتر خاطرات کهنه و با چند تا عکسای کهنه هستن.
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...