+بهم بگو رابطت با جونگکوک چیه؟
یونگی با اخم سرش رو بالا اورد و به تهیونگی نگاه کرد که از شدت عصبانیت نفس نفس میزد.
چهرش مثل گوجه قرمز بود.
میدونه،میدونه،میدونه که جونگکوک قبلا دوست پسرش بود ولی فکر میکرد یونگی از جونگکوک متنفره وگرنه چه دلیلی وجود داره که هنوز عکساشون رو نگه داشته؟
البته به جز اینکه هنوز هم دوستش داره.
در واقع فکر میکرد سر به سرش گذاشته.
یونگی چشماش رو تنگ کرد و دوربین رو روی میز کنارش گذاشت.
یکی از دستاش رو وارد جیب شلوارش برد و اهسته به تهیونگ که لرزه ی خفیفی گرفته بود نزدیک شد.
_منظورت چیه؟
تهیونگ ناخواسته قدمی به عقب برداشت و سعی کرد اروم باشه.
میدونه که زیادی از حد داره عصبانی میشه ولی دلیلش رو نمیدونه.
+تو خیلی خوب میدونی دارم چی میگم.
سرش رو کج کرد و سوالی به تهیونگ خیره شد.
این کارش موجب شد تهیونگ توضیح بیشتری بده.
+عکسای داخل حافظه ی دوربین.
یونگی چندثانیه ای حرفای تهیونگ رو انالیز کرد و وقتی متوجه منظورش شد ابروهاش کم کم جمع شدن.
با عصبانیت دندوناش رو روی هم دیگه سایید.
_به چه حقی به وسایل شخصیم دست زدی؟
حالا دقیقا روبه روی تهیونگ ایستاده بود.
+م...من...
چند قدم عقب رفت ولی یونگی دوباره نزدیکش شد.
انقدر نزدیک که باعث شد کمر تهیونگ با پروژکتور گرون قیمت برخورد کنه و اگه زود عکس العمل نشون نمیداد اون پروژکتور رسما نابود میشد.
برای یه لحظه چشماش رو بست و شقیقه هاش رو ماساژ داد.
اصلا نمیتونه بچه ها رو تحمل کنه.
_چند دفعه باید یه چیزی رو تکرار کنم؟؟
تهیونگ اخمی کرد و طلبکارانه گفت:
+تو همه چیز رو بهم نگفتی.چرا هنوز عکساش رو داری؟حکم اون تو زندگی تو چیه؟چرا دنبالش میگردی؟اون باهات چیکار کرده؟چ...
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...