BLACK WINE_PART27

1.4K 234 67
                                    

دو ماشین روبه روی یک ویلا توقف کردن.

_همینجا بشین تا برگردم.

یونگی سکوت تهیونگ رو به پای موافقتش گذاشت و بعد از اینکه کمربند ایمنیش رو باز کرد از ماشین پیاده شد.

سمت تمین که بیرون از ماشین بود ، رفت که البته خیلی سریع مورد ازار و اذیت دونسنگ احمق و دوست داشتنیش قرار گرفت.

*پس دوست پسرت کو اقای مافوق؟؟

_ترو خدا شروع نکن که حوصله ی خودمم ندارم.

*باشه من گفته باشمااا من ازت شاکیم.

_به درک.

*یااااا جیمین باید بهم خبر عاشق شدنت رو بده؟؟اینه رسم رفاقتمون؟؟؟

هیچ واکنشی توی چهره ی یونگی معلوم نبود.

احساس میکنه یه ادم احمقه که با چند تا ادم احمق تر از خودش رفیق شده.

_یه جوری حرف میزنی انگاری ازدواج کردم و همه رو دعوت کردم بجز تو.

#هیچ فرقی نمیکنه.

یونگی دهن باز کرد که چیزی به تمین بگه ولی همون لحظه بود که صدای مردونه ای از ایفون کنار در شنیده شد.

#عزیزم؟؟برگشتی؟؟بیرون نمون هوا سرده.

لبخند تمین با شنیدن اون صدا گشاد تر شد و تقریبا سمت ایفون پرواز کرد.

تمین:عزیزم مهمون داریم میشه در رو باز کنی؟؟!

#مهمون؟؟کیه؟؟

تمین:کسیه که تو با دیدنش خیلی خوشحال میشی.

#اومم اوکی.

و لحظه ای بعد صدای تیکی شنیده شد.

تمین در رو اروم هول داد ولی سد راه یونگی شد.

تمین:اول برو دوست پسرت رو بیار وگرنه اجازه نمیدم بری داخل.

یونگی چرخشی به چشماش داد و بعد از اینکه با نوک انگشتاش روی پیشونیش ضربه زد سمت ماشینش برگشت.

_احمق،معلومه که میارمش.

در سمت شاگرد راننده رو باز کرد و بدون اینکه به چشمای تهیونگ نگاه کنه کولهش رو از روی پاهاش برداشت و با لحن خشکی گفت:

_جاده بستس و تا فردا هم باز نمیشه ، امشب رو خونه ی دوستم میمونیم ، ازت میخوام که رفتار درستی داشته باشی.

🥃🍷Black Wine🍷🥃Where stories live. Discover now