*خیلی خوشحالم سرگرد مین.امیدوارم موفق باشید و همچنان با قدرت کار کنید.
_ممنونم سرهنگ پارک.
لبخند کوچیک و خسته ای روی لبش پدید اومد و بعد از اینکه احترام نظامی گذاشت ، از اتاق سرهنگ پارک خارج شد.
سمت دفتر شلوغ و بهم ریختش رفت و نگاه کلافه ای بهش انداخت.
انقدر درد بدنش زیاد بود که باعث شد سر درد هم بهش اضافه بشه.
برخلاف چند ساعت پیش که قدمای محکم و پر قدرت برمیداشت الان فقط پاهاش رو روی زمین میکشید.
به هرحال هیچکس جز خودش و سرهنگ پارک با یه عده ی کوچیک سرباز اینجا نیست پس کسی نمیتونه قدمای ضعیف یونگی رو ببینه.
هیچ وقت اجازه نمیده توی محل کارش کسی اون روی شکست خورده و معصومش رو ببینه.
توی اداره همه مین یونگی رو به اسم"شراب سیاه"میشناختن ، همونقدر مرموز همونقدر جذاب ولی قاتل.
درسته همه اون رو قاتل خلافکارا میدونستن.
حتی بعضی مواقع برای صدا زدنش از فامیل یا حتی از اسمش استفاده نمیکنن چون میگن که یونگی با کاراش ثابت کرده که یه شراب سیاه و سمیه که خلافکارا رو به خودش جذب و بعدش بوم...نابودشون میکنه ، تقریبا مثل جونگکوک.
بی توجه و بدون اینکه به ریخت و پاش اتاق اهمیت بده کیف و کتش رو برداشت.
به یه استراحت اساسی نیاز داشت.
بعد از اینکه جعبه ی سیگار و فندکش رو داخل جیبش گذاشت ، گوشی و سوئیچ ماشینش رو هم از روی میز چنگ زد.
در دفترش رو با کارت مخصوص خودش قفل کرد و از اداره خارج شد.
با برخورد باد سوزناک و سردی ژاکت چرم مشکی رنگش رو پوشید تا از سرمای زننده ی زمستون در امان باشه.
فقط سرما رو کم داشت تا درد بدنش دو برابر بشه.
به هر سختی بود وارد ماشینش شد و خیلی سریع بخاری رو روشن کرد.
خواست ماشین رو روشن کنه که گوشیش زنگ خورد.
خیلی اروم سعی کرد از جیبش خارجش کنه.
_الو؟
*اههه کیم نامجون ازت متنفرمممم.
با پیچیدن صدای عصبی و حرصی جیمین ، یونگی چشماش رو بست و اروم شقیقه هاش رو ماساژ داد.
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...