BLACK WINE_PART30

1.3K 219 32
                                    

+یعنی چی؟؟

_همینی که شنیدید.جانگکوک بیا دنبالم.

یونگی بی توجه به نگاه بقیه سمت پله ها حرکت کرد.

تهیونگ با ناباوری سرجاش نشست و خیره ی جانگکوک شد.

چرا یونگی داره از جانگکوک کمک میگیره؟؟

چه اتفاقی افتاده؟؟

یع...یعنی یونگی جانگکوک رو بخشیده؟؟

یعنی بیخیال قتل پدر و مادرش شده؟؟

پس اون بدبختایی که بی دلیل مردن چی؟؟

جواب اینه که...یونگی هنوز هم جانگکوک رو دوست داره.

جانگکوک با شرم از جاش بلند شد و دنبال یونگی رفت.

تحمل نگاه جیمین و تهیونگ رو نداشت.

به شدت خجالت میکشید.

ولی تقصیر جانگکوک چیه؟؟

اون مجبور بود.

وارد اتاقی شد که درش باز بود.

با اشاره ی یونگی روی صندلی روبه روش نشست.

یونگی بدون حرف اضافه رفت سر اصل مطلب.

_خیلی خب مطمئنی؟؟

جانگکوک:اره.

_مدارکی که از خونت اوردی رو نشونم بده.

پوشه ی توی دستش رو به یونگی داد و مردد بهش نگاه کرد.

نمیدونست میتونه بگه یا نه.

_بگو میشنوم.

حدس میزد این حرف رو بشنوه چون قبلا هم یونگی اینجوری بود.

انگاری کل بدنش چشم و گوشه.

جانگکوک:هنوز نمیدونم بهم اعتماد داری یا نه ولی همینطور که میبینی من چیزی برای از دست دادن ندارم.

_صبر کن...اینجا نوشته که کسی از رقیبای پدرت چهرت رو ندید...چجوری ندیدن...من متوجه نمیشم.

جانگکوک:راستش یه نفر از همون رقیبا کمکم کرد.اونا چشمای منو بسته بودن بخاطر همین اون هم منو ندید...اون انگاری میخواست واقعا نجاتم بده ولی نمیتونست بخاطر همین با یه ماسک صورتم رو پوشند تا بقیه منو نبینن.

_چطور مگه میشه؟؟مگه وقتی توی شرکت کار میکردی کسی تو رو ندیده؟؟

جانگکوک:نه هیچکس اصلا نمیدونست که من شرکت رو میچرخونم چون من از راه دور شرکت رو تامین میکردم.پدرم مریض بود و اگه بقیه میفهمیدن خیلی زودتر میزدنش زمین.

🥃🍷Black Wine🍷🥃Where stories live. Discover now