اخرین قطعه ی باقی مونده از لباساش رو توی چمدون گذاشت و درش رو بست.
با صدای در برگشت و به فرد پشت در اجازه ی ورد داد.
خب اون لحظه انتظار ورد هرکسی رو داشت به جز جیمین.
جیمین در حالی که سعی میکرد با جانگکوک چشم تو چشم نشه؛بدنش رو وارد اتاق کرد.
اتاق مرتب و وسایل مرتبش نشون میده که مشغول چه کاری بوده.
جیمین:اماده ای؟؟
نفسش رو اروم خارج کرد و دفتر مورد علاقه ش رو توی چمدون مخفی کرد.
جانگکوک:اره...امادم.
جیمین سرش رو تکون داد و با هم از اتاق خارج شدن تا با دوستا و خانوادشون خداحافظی کنن.
جیهوپ اول از همه و با اون لبخند خورشیدیش هر دو رو بغل کرد و بعد به ترتیب ساندرا،نامجون،تهیونگ و حتی سورا کوچولو اون دوتا رو در اغوش گرفتن.
جانگکوک نگاه ای به لبخند کج و کوچیک یونگی انداخت و اروم بغلش کرد.
سرش رو چرخوند و لباش رو به گوش یونگی چسبوند.
جانگکوک:نمیدونم محبت هایی که در حق انجام دادی رو چجوری جبران کنم.
_تو بخشیده شدی جانگکوک...من باید ازت تشکر کنم...تو یه چیز گرانبها بهم دادی...اگه قرار باشه کسی اینجا جبران کنه اون منم!!
جانگکوک:من؟؟
یونگی اروم جانگکوک رو از بغلش جدا کرد و روی شونش زد.
توجه ای به چهره ی مبهوت جانگکوک نکرد و با گرفتن مچ دست جیمین بغلش کرد.
بر خلاف روزای قبل که جیمین خودش رو میکشت تا یونگی بغلش کنه و وقتی هم موقعیت جور میشد با تمام قدرت یونگی رو به خودش میفشرد،ولی الان...جیمین به ارومی یونگی رو بغل کرده و این یونگ رو متعجب میکنه.
جیمین اروم سرش رو توی گردن یونگی مخفی کرد و با صدای خفه ای گفت:
جیمین:دلم برات تنگ میشه...پدر...
_پدر؟!
جیمین با صدا دماغش رو بالا کشید و اروم تر گفت:
جیمین:قبول کن که تو برای من بیشتر شبیه یه پدر بودی تا یه برادر...دلم برات تنگ میشه.
_اههه...جیمیناااا...انقدر به خودت سخت نگیر خب؟؟سعی میکنم که خیلی زود شما دوتا رو برگردونم اینجا.
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...