با قدم های ارومی توی اون راهرو تقریبا طولانی و عریض راه میرفت و سعی میکرد به صدا های اطراف توجه ای نکنه.
همیشه از اینکه بیاد اینجا متنفر بود ولی خب چیکار میشه کرد هیونگاش این ماموریت رو بهش سپردن.
*بچه ها ببنید کی دوباره اینجا اومده.
*جووووننن باسن رو ببین...بده بکنیم.
*افسر پارک؟تو که همیشه زیر بقیه هستی حالا چی میشه این دفعه زیر ما باشی؟قول میدم خیلی اروم پیش بریم.
دندوناش رو با حرص روی هم فشرد و چشماش رو بست.
حالش از اینجا و ادماش بهم میخوره.
اگه راهی وجود داشت واسشون یه تله ی خوب درست میکرد تا دیگه نتونن حرف بزنن.
با سرو صدای اونا بقیه هم متوجه جیمین شدن و با بی شرمی ازش درخواست میکردن ولی جیمین تمام این راه رو فقط برای یه نفر اومده و اگه هیونگاش بهش اصرار نمیکردن مطمئنا تا عمر داره هیچ وقت وارد این گورستون نمیشد.
روبه رو در انفرادی ایستاد و کیسه ی توی دستش رو جابه جا کرد تا کلیداش رو از داخل جیبش دربیاره ولی با صدای یکی از زندانیا که مخاطب قرارش میداد از کارش متوقف شد.
*ببینش حتما باز نوبت اون یارو هست که بهش بده.
*اره...عجب هرزه ای هست.
*کارکنان دولت همشون اینجورین.
لبش رو اروم گزید و سعی کرد جلو لرزش دستاش رو بگیره.
به راحتی دارن پشت سرش حرف میزنن و اون مجبوره سکوت کنه و بیخیال تحقیر شدنش از طرف اونا باشه.
ولی مگه اونا کین که اینطوری تحقیرش میکنن و مردونگیش رو زیر سوال میبرن؟؟
یعنی به جایی رسیده که یه مشت خلافکار بی مغز و احمق دارن بهش توهین میکنن؟؟
سعی کرد بغضش رو مخفی کنه و یه نفس عمیق کشید.
باز با خودش تکرار کرد فقط بخاطر هیونگا.
لبخند اروم ولی فیکی زد و برگشت سمت اونا.
صدای محکم ولی ارومش باعث شد همه ساکت بشن و با کنجکاوی به اون چشمای تیز نگاه کنن.
جیمین:بنظرتون من هرزم؟؟!
کسی جوابش رو نداد پس لبخندش گشادتر شد و گفت:
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...