*یا یا یا یا...پارک جیمین داری چه غلطی میکنی؟؟
جیمین:نونا تو خیلی بی ادبی.
*احمق...داری چه بلایی سر پسرمون میاری؟؟
جیمین:اههه...یه جوری میگه بلا انگاری میخوام بهش تجاوز کنم...اییییی...
*بی تربیت این چه حرفیه؟؟مواظب باش جلو مادرش این حرف رو نزنی نکبت...تو منحرفی کسی تو رو نشناسه من خیلی خوب میشناسم.
جیمین:ای بابا میخوام ببرمش حموم بد کاری کردم؟؟یونگی هیونگ که میبردش حموم اشکالی نداشت فقط وقتی من کار خیری انجام بدم میشم منحرف.
*اون صاحبشه...تو دخالت نکن.
با شنیدن سروصدا های عجیب و غریبی از خواب بیدار شد.
از لای چشماش اتاقش رو بررسی کرد.
هوا تاریک تاریکه و این نشون میده که شب شده.
با تمام سختی که داشت لباش رو از هم باز کرد و ناله ی کوتاهی از دهنش خارج شد.
حواس بقیه با شنیدن صدای ضعیف تهیونگ جمع شد و با تعجب و شگفتی سمتش هجوم بردن.
جیمین لبخند گشادی زد و گوشش رو به دهن تهیونگ چسبوند.
*بیا برو کنار خفش کردی...
ساندرا با حرص و عصبانیت مصنوعی روبه جیمین گفت ولی کیه که به حرفش گوش بده؟احتمالا دیوار.
جیمین:تشنشه...اب میخواد.
تلاش جیمین جوابگو بود و بالاخره متوجه شد تهیونگ چی میخواد.
ساندرا به سرعت توی لیوانی که کنار تختش بود اب ریخت و با کمک جیمین سعی کرد تشنگی یک هفته ای تهیونگ رو برطرف کنه.
+اهههه...
اه اسوده ای از خنک شدن جیگرش توسط اب،کشید و دوباره روی تخت خوابید.
جیمین:ولکام بک تایگر...
حالا که گلوش تر شده بود بهتر میتونست حرف بزنه.
+ممنون...جوجه...
جیمین:یا من ازت بزرگترم...
*جیمینی...بیبیمون تازه بیدار شده باهاش مهربون باش...معصومم...
ساندرا لبخند پهنی زد و دست تهیونگ رو گرفت.
*تهیونگا...دلمون برات تنگ شده بود.
تهیونگ لبخندی زد.
![](https://img.wattpad.com/cover/176635597-288-k677745.jpg)
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...