BLACK WINE_PART38

1.3K 217 46
                                    

*یا یا یا یا...پارک جیمین داری چه غلطی میکنی؟؟

جیمین:نونا تو خیلی بی ادبی.

*احمق...داری چه بلایی سر پسرمون میاری؟؟

جیمین:اههه...یه جوری میگه بلا انگاری میخوام بهش تجاوز کنم...اییییی...

*بی تربیت این چه حرفیه؟؟مواظب باش جلو مادرش این حرف رو نزنی نکبت...تو منحرفی کسی تو رو نشناسه من خیلی خوب میشناسم.

جیمین:ای بابا میخوام ببرمش حموم بد کاری کردم؟؟یونگی هیونگ که میبردش حموم اشکالی نداشت فقط وقتی من کار خیری انجام بدم میشم منحرف.

*اون صاحبشه...تو دخالت نکن.

با شنیدن سروصدا های عجیب و غریبی از خواب بیدار شد.

از لای چشماش اتاقش رو بررسی کرد.

هوا تاریک تاریکه و این نشون میده که شب شده.

با تمام سختی که داشت لباش رو از هم باز کرد و ناله ی کوتاهی از دهنش خارج شد.

حواس بقیه با شنیدن صدای ضعیف تهیونگ جمع شد و با تعجب و شگفتی سمتش هجوم بردن.

جیمین لبخند گشادی زد و گوشش رو به دهن تهیونگ چسبوند.

*بیا برو کنار خفش کردی...

ساندرا با حرص و عصبانیت مصنوعی روبه جیمین گفت ولی کیه که به حرفش گوش بده؟احتمالا دیوار.

جیمین:تشنشه...اب میخواد.

تلاش جیمین جوابگو بود و بالاخره متوجه شد تهیونگ چی میخواد.

ساندرا به سرعت توی لیوانی که کنار تختش بود اب ریخت و با کمک جیمین سعی کرد تشنگی یک هفته ای تهیونگ رو برطرف کنه.

+اهههه...

اه اسوده ای از خنک شدن جیگرش توسط اب،کشید و دوباره روی تخت خوابید.

جیمین:ولکام بک تایگر...

حالا که گلوش تر شده بود بهتر میتونست حرف بزنه.

+ممنون...جوجه...

جیمین:یا من ازت بزرگترم...

*جیمینی...بیبیمون تازه بیدار شده باهاش مهربون باش...معصومم...

ساندرا لبخند پهنی زد و دست تهیونگ رو گرفت.

*تهیونگا...دلمون برات تنگ شده بود.

تهیونگ لبخندی زد.

🥃🍷Black Wine🍷🥃Where stories live. Discover now