از توی شیشه نگاه ای به جیمین انداخت و بعد از اینکه نفسش رو خارج کرد توی ماشین نشست.
خدا میدونه امروز چند دفعه با حسرت اهش و خارج کرد.
دلش سنگینه...حق داره.
جیمین بدون اینکه یه کلمه حرف بزنه رانندگی میکرد و سعی داشت وجود جانگکوک رو نادیده بگیره ولی این ممکن نبود.
حتی اگه میخواست هم نمیتونه.
انگاری بوی عطر خنک و ملایم جانگکوک بیشتر از هر موقع دیگه تلاش میکنه تا خود نمایی کنه.
این جیمین رو کلافه میکرد.
دلش نمیخواد اعتراف کنه ولی بوی عطرش فوق العاده خوشبو و مست کننده ست.
دستش رو روی فرمون محکم تر کرد و به مسیر خیره شد.
میخواست بابت عطرش بهش تیکه بپرونه ولی پشیمون شد.
به مسیر دو راهه رسید و سرعتش رو کمتر کرد.
ابرویی بالا انداخت و روبه جانگکوک که زیر چشمی خیرش بود گفت:
جیمین:نمیخوای دهن باز کنی و بگی کجا بریم؟؟
جانگکوک:اهه...خب...اره...بریم خونه ی من.
جیمین اخمی کرد ولی به مسیری که جانگکوک گفته بود ادامه داد.
جیمین:خونه ی تو در حال تفتیشه...اون تو پر از پلیس و سربازه انتظار که نداری تو رو اونجا ببرم؟؟
جانگکوک:خب...بهت ادرس میدم...یه چیزی اونجا هست که میخوامش.
جیمین:امر دیگه ای نیست؟؟فکر کردی من نوکرتم؟؟
سرش رو پایین انداخت و چیز دیگه ای نگفت.
جیمین دیگه خیلی نسبت به جانگکوک بی رحم شده و خودشم این رو بهتر از همه میدونه.
پشیمون میشه ولی نمیدونه که چرا دست از اذیت کردن جانگکوک بر نمیداره.
با فاصله ی تقریبا زیادی از خونه ی جانگکوک ماشین رو متوقف کرد.
همونطور که کارتش رو از داشبورد خارج میکرد روبه جانگکوک گفت:
جیمین:ادرس رو بده.
بخاطر نزدیکی بیش از حد جیمین به خودش نفسش رو حبس کرد.
لعنت...اون بدن جذاب و قوس کمر.

ESTÁS LEYENDO
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...