پاش رو روی ترمز گذاشت و روبه رو کلبه ی اتیش گرفتش متوقف شد.
بوی اتیش کهنه هنوز هم احساس میشه.
یونگی ماشین رو خاموش کرد و دستش رو لای موهاش سر داد.
اگه بگه از اینکه تهیونگ رو اورده اینجا ترسیده دروغ نگفته.
همونطور که جیمین گفت هوا خیلی سرد شد ولی یونگی احساس میکرد وسط کوره ی اتیشه.
کف دستاش که عرق سردی روشون نشسته بود رو روی شلوارش کشید و اروم دستش رو روی موهای تهیونگ گذاشت.
چهره ی معصوم و به خواب رفتش به تنهایی میتونه یونگی رو از بیدار کردنش منصرف کنه.
از یه طرف دلش نمیاد بیدارش کنه از یه طرف دیگه مطمئنه که اگه بیدارش نکنه عصبانی میشه.
بالاخره دستش رو حرکت داد و با لحن ملایمی صداش زد.
_تهیونگ؟؟تهیونگ؟!نمیخوای بیدار شی؟؟
....
اخم درشتی بین ابرو های تهیونگ جا خوش کرد و بعد از اینکه صداهای نامفهومی تولید کرد بالاخره رضایت داد و اون چشمای پوف کردش رو باز کرد.
اولین چیزی که دیدش رو گرفت یونگی بود با یه چهره ی اروم و لبخند زیبا ولی تار.
تهیونگ اروم انگشتای بلند دستش رو سمت چشماش برد.
سعی داشت با فشار دادن چشماش بتونه اون حس تاری که ایجاد شده رو از بین ببره.
فضای جدید و نااشنایی که از بین شکاف پلکاش میدید باعث میشد به رویایی نبودن اطراف شک کنه.
احساس کرد در حال حاضر روی تخت گرم و نرمش خوابیده و یونگی با یه لبخند ملایم داره نوازشش میکنه و گاهی هم بوسه روی پیشونی یا گونش میزاره ، لبخند زد و ملچ ملوچی کرد.
_بیدار شدی عزیزم؟؟
قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه لباش بین لبای یونگی اسیر شد.
چشمای تهیونگ که تازه باز شده بودن خود به خود بسته شد و بعد از اینکه دستاش رو روی شونه های یونگی گذاشت جواب بوسه ها و مک هاش رو داد.
یونگی بی توجه به اجازه ی تهیونگ زبونش رو وارد دهنش کرد و باسنش رو توی دستش فشرد.
ناله ی کوچیک و پر عشوه ای از ته حلق تهیونگ خارج شد.
سرش رو عقب برد و به چشمای پر شهوت درشت روبه روش خیره شد.

ESTÁS LEYENDO
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanficblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...