BLACK WINE_part2

3.1K 375 106
                                    

با برخورد لگد سورا به شکمش با ترس از خواب بیدار شد.

وقتی فهمید که دور و براش چه خبره دستی به صورتش کشید و گوشیش رو از شارژ جدا کرد.

نگاهی به ساعت انداخت.

مثل اینکه لگد سورا اونقدرا هم واسش بد نبوده چون ساعت شیش و نیمه و کم کم دیگه باید بره اداره.

از تخت گرم و نرمش جدا شد و سورا رو درست روی تخت خوابوند.

این دختر تخس باعث شد که یونگی با اون همه خستگیش تا ساعت یک،دوتا کتاب رو چهاربار براش بخونه.

پوفی کرد و بعد از اماده شدن به سمت اشپزخونه قدم برداشت.

طبق معمول این جیهوپ بود که زودتر از بقیه بیدار شده و داشت قهوه ش رو مزه میکرد.

سلامی کرد و روبه روش نشست.

_نامجون و جیمین بیدار نشدن؟؟

*نامجون داره اماده میشه ولی جیمین...بنظرم باید یکم بترسونیش.

_مگه من بترسونم؟!

جیهوپ شونه بالا انداخت و معمولی گفت:

*نه ولی خیلی تنبل شده!دیشب همش داشت فیلم نگاه میکرد.

یونگی اهی کشید و با صدای تقریبا ارومی گفت:

_اون بچه واسه این شغل ساخته نشده.

جیمین:کی گفته من واسه این شغل ساخته نشدم؟؟

حالا جیمین با اخم به چهرهای جذاب هیونگاش نگاه میکرد و منتظر یه جواب درست و حسابی بود.

یونگی پوزخندی زد و به صندلی کنارش اشاره کرد.

_من،حالا هم بیا بشین صبحونه بخور.

با قهر کنار یونگی نشست و بی توجه بهش هر چی میدید رو داخل دهنش میذاشت و سعی میکرد با بستن دهنش اون حجم زیاد از غذا رو بجوه.

*اههه خفه نشی یواش تر.

جیمین:نم...نمی..خوام!!

بالاخره غذاش رو جوید و قورت داد و با قهر گفت:

جیمین:این اقای مافوق دیشب کلی کار روی سرم ریخت،هر چی غذا خوردم رو هضم کرد و باعث شد با گشنگی بخوابم.

یونگی ابرو بالا انداخت و به نرمی پشت گردنی به جیمین زد و باعث شد جیمین به شوخی ادای خفه شدن دربیاره.

🥃🍷Black Wine🍷🥃Where stories live. Discover now