با برخورد لگد سورا به شکمش با ترس از خواب بیدار شد.
وقتی فهمید که دور و براش چه خبره دستی به صورتش کشید و گوشیش رو از شارژ جدا کرد.
نگاهی به ساعت انداخت.
مثل اینکه لگد سورا اونقدرا هم واسش بد نبوده چون ساعت شیش و نیمه و کم کم دیگه باید بره اداره.
از تخت گرم و نرمش جدا شد و سورا رو درست روی تخت خوابوند.
این دختر تخس باعث شد که یونگی با اون همه خستگیش تا ساعت یک،دوتا کتاب رو چهاربار براش بخونه.
پوفی کرد و بعد از اماده شدن به سمت اشپزخونه قدم برداشت.
طبق معمول این جیهوپ بود که زودتر از بقیه بیدار شده و داشت قهوه ش رو مزه میکرد.
سلامی کرد و روبه روش نشست.
_نامجون و جیمین بیدار نشدن؟؟
*نامجون داره اماده میشه ولی جیمین...بنظرم باید یکم بترسونیش.
_مگه من بترسونم؟!
جیهوپ شونه بالا انداخت و معمولی گفت:
*نه ولی خیلی تنبل شده!دیشب همش داشت فیلم نگاه میکرد.
یونگی اهی کشید و با صدای تقریبا ارومی گفت:
_اون بچه واسه این شغل ساخته نشده.
جیمین:کی گفته من واسه این شغل ساخته نشدم؟؟
حالا جیمین با اخم به چهرهای جذاب هیونگاش نگاه میکرد و منتظر یه جواب درست و حسابی بود.
یونگی پوزخندی زد و به صندلی کنارش اشاره کرد.
_من،حالا هم بیا بشین صبحونه بخور.
با قهر کنار یونگی نشست و بی توجه بهش هر چی میدید رو داخل دهنش میذاشت و سعی میکرد با بستن دهنش اون حجم زیاد از غذا رو بجوه.
*اههه خفه نشی یواش تر.
جیمین:نم...نمی..خوام!!
بالاخره غذاش رو جوید و قورت داد و با قهر گفت:
جیمین:این اقای مافوق دیشب کلی کار روی سرم ریخت،هر چی غذا خوردم رو هضم کرد و باعث شد با گشنگی بخوابم.
یونگی ابرو بالا انداخت و به نرمی پشت گردنی به جیمین زد و باعث شد جیمین به شوخی ادای خفه شدن دربیاره.
![](https://img.wattpad.com/cover/176635597-288-k677745.jpg)
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...