BLACK WINE_PART43

1.3K 211 31
                                    

پاهاش رو توی بغلش جمع کرد و به پنجره ای که با پرده ی خاکستری رنگی پوشیده شده بود خیره شد.

از رنگای خنثی متنفره.

دلش یه رنگ شاد میخواد.

مثل...زرد یا ابی.

مثل سرهمی زرد جیمین و تیشرت ابی رنگ خودش.

یه هفته از زمان دادگاه گذشته.

پدر تهیونگ حبس ابد شد و عموش قصاص.

جانگکوک اونجور که باید خوشحال میبود،نبود.

شاید بخاطر جیمینه.

جیمینی که دیگه حتی باهاش کل کل نمیکرد.

هنوز هم توی خونه ی امنه.

توی این چهار دیواری خنثی رنگ.

صدای یونگی رو میشنید که با ملایمت با جیمین حرف میزد.

دلش میخواست الان ازادانه توی خیابون ها پرسه بزنه و با لذت به دونه های برف خیره بشه.

دونه برفایی که مثل خودش به اجبار تبدیل به برف میشدن.

صدای تقه ی در اتاقش اون رو از فکر و خیال خارج کرد.

یونگی بود و پشت سرش جیمین.

جیمین به چشماش نگاه نمیکرد ولی یونگی مثل قدیما بهش لبخند میزد.

دقیقا مثل لبخندی که جانگکوک اون روز فهمید که حتی اگه خودش رو بکشه باز هم نمیتونه به یونگی به چشم یه معشوق نگاه کنه.

_جانگکوکی...فردا کریسمسه...چیزی هست که بخوای به عنوان کادو برات بگیرم؟؟

چشمای پر ستاره و خواستنیش بیشتر از قبل درخشید و باعث شد از این همه زیبایی و شیرینیش،جیمین توی دلش ناله ی ارومی کنه.

لبه ی تخت نشست و یونگی به این فکر افتاد که هیکل گندش به چهره ی کیوتش نمیاد.

جانگکوک:هر چی بخوام برام میگیری؟؟

_اره...کافیه بهم بگی من برات میخرمش.

جانگکوک:بیشتر از یکی هم میشه؟؟

یونگی خیره ی چهره ی پر التماس جانگکوک شد و با خودش گفت چطور جیمین تا حالا دل صاف و ساده ی جانگکوک رو نمیتونه از توی چشماش بخونه؟؟

_اره...

جانگکوک:خب...من یه پتو زرد میخوام...اینجا خیلی بی رنگه...اممم...یه کاکتوس زرد و...

🥃🍷Black Wine🍷🥃Donde viven las historias. Descúbrelo ahora