اروم از خواب بیدار شد.
هنوز مغزش کاملا لود نشده بود که با شنیدن صدای جیمین،بغض توی گلوش نشست.
*من...معذرت میخوام.
_به جای اینکه از من معذرت خواهی کنی برو از جانگکوک معذرت خواهی کن!!
صدای عصبی یونگی توی گوشش پیچید و باعث شد هق ارومی کنه.
چقدر دیگه باید عزاداری کنه؟!
چقدر دیگه باید برای از دست دادن عزیزاش اشک بریزه؟؟
خسته شد.
از جیمین متنفر نیست ولی ازش ناراحته.
چون که با بی رحمی بهش طعنه زد و بیخیال گفت که بهترین دوستش مرده.
و اینا همش تقصیر جانگکوکه.
بیشتر از هر چیزی و هرکسی از خودش متنفره.
صدای یونگی رو میشنید که جیمین رو سرزنش و دعوا میکرد.
_اگه میخواستم جانگکوک بدونه خودم بهش میگفتم.
دلش به حال جیمینش سوخت چون که صدای یونگی به تنهایی برای جانگکوک ترسناک شنیده میشد چه برسه به جیمین که دقیقا روبه رو یونگی ایستاده.
اروم از جاش بلند شد تا عشقش رو از زیر دعواهای یونگی نجات بده.
از اتاقی که مال خودش بود خارج شد و به جمع اونا پیوست.
دیدن تهیونگ که سعی میکرد تا یونگی رو ریلکس کنه؛سبب شد تا حواس جانگکوک از هاله ی خشم توی خونه پرت بشه.
تهیونگ با دیدن نگاه اروم جانگکوک لبخند گشادی زد و سعی کرد جو متشنج توی خونه رو از بین ببره.
+اوه جانگکوکی؟؟بیدار شدی؟؟ببخشید که بیدارت کردیم اخه باید بریم دادگاه.
جانگکوک:مشکلی نیست من سیر خواب شدم.
نگاه ای به جیمین انداخت و با دیدن سر پایین و قیافه ی ناراحتش؛دلش لرزید.
یونگی با نگاه خشنی به جیمین خیره شد و با عصبانیت غرید.
_پارک جیمین تو اینجور مواقع باید چی بگی؟!
جیمین:من مع...
_سرت رو بالا بگیر و درست و حسابی حرف بزن!!
نفسش رو خارج کرد و روبه جانگکوک گفت:
جیمین:معذرت میخوام که خبر فوت دوستت رو بهت دادم.
YOU ARE READING
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...