با عجله صبحانش رو خورد و تقریبا سمت اتاق جونگکوک دوید.
وارد اتاق کارش شد و بهش نگاه کرد.
جونگکوک شخصیه که جذابیت خیره کننده ای داره و خب باید گفت اگه جونگکوک همچین شخصی نبود شاید تهیونگ واقعا عاشقش میشد.
ولی خودش با دستای خودش باعث شد همون میزان دوست داشتنی که تهیونگ نسبت بهش داشت رو از بین ببره.
اروم جلوتر اومد تا اینکه روبه روش ایستاد.
با دیدن سایه ی شخصی سرش رو بالا اورد و به چهره ی تهیونگ خیره شد.
اگه اون اتفاق نمی افتاد شاید هم جونگکوک عاشق تهیونگ میشد.
لبخندی زد و از جاش بلند شد.
کاراش رو نصفه ول کرد و نزدیک تهیونگ شد.
بدن خیره کنندش رو از پشت توی اغوشش گرفت و بوسه ی ریزی به گردنش زد.
بوش رو وارد ریه هاش کرد و لبخند کوچیکی روی لبش نشست.
یادشه،هر وقت اینکار رو با ایو میکرد اون تقریبا تو بغلش میخوابید و باعث میشد روز جانگکوک با دیدن چشمای بستش از نو و به بهترین نحو ساخته بشه.
+تو خیلی کار میکنی کوک یکم استراحت کن،اینجوری مریض میشی.
جونگکوک:روباه کوچولو نگران منه؟؟
+البته،من...من نمیخوام از دستت بدم.
جونگکوک:قرار نیست همچین اتفاقی بیفته.
و با دستش شروع کرد به نوازش کمر و ران پاهاش.
ته لب پایینش رو گاز گرفت تا صدایی از خودش خارج نکنه،اگه نقشه ای وجود نداشت مطمئنا یه مشت توی صورت خوش تراشش میکوبید
لبش رو به گوشش چسبوند و با نفس های داغش زمزمه کرد.
جونگکوک:دلم واست تنگ شده.
+امم...نه...نه جونگکوک...
و قبل از اینکه دستش به عضو خصوصی تهیونگ برسه،ته عقب رفت و با اون چشمای شرم زده و لپای قرمز به یه گوشه خیره شد.
نمیخواست از این به بعد دست جونگکوک بهش بخوره ولی بدتر از همه هی تصویر یونگی جلو چشماش ظاهر میشه و همین باعث میشه گیج بشه و با خودش بگه حتما اشتباهی شده.
قبل از اینکه جونگکوک دهنش رو باز کنه در اتاقش زده شده و اون با پوف کلافه ای اجازه داد فرد پشت در وارد بشه.

ESTÁS LEYENDO
🥃🍷Black Wine🍷🥃
Fanfictionblack wine_شراب سیاه اینکه انسان ها گناه میکنن تقصیر خودشون نیست!! اینکه گناهشون به مرور زمان براشون جذاب میشه هم تقصیر خودشون نیست!! بیاید قبول کنیم پدر ما که توی بهشت زندگی میکرد هم گناه کرده و از بهشت رانده شده و این نشون میده هر چقدر هم پاک باشی...