Part10

1.7K 343 19
                                    


امپراطور لبخند بزرگی به لب داشت دیدن سوهیون همیشه به امپراطور ارامش میبخشید  مست از عطر چایی که سئوهیون به شخصه امادش کرده بود خنده بلندی کرد به صورت زیباش چشم دوخت:
_درست مثل همیشس...مزش با تموم چای های که می نوشم متفاوته این چای منو میبره به 18  سال پیش زمانی که برای مسائل سیاسی به هان سفر کردمو مورد لطف بانوی چینی قرار گرفتم.
_حدس زدن هویت اصلی اون بانوی چینی مشکل نیست.
سئوهیون با لبخند گفتو با زیرکی ادامه داد:
-بانوی چینی باید همسر دومتون بانو می لین بوده باشن.خوشحالم که چای های من یاداور خاطرات خوش شما هستن سرورم.
پیرمرد دوباره خنده بلندی به خاطر هوش و فراست سئوهیون سر داد ...متاسفانه دختر مقابلش تو استفاده از کلمات استعداد خوبی داشت. و امپراطور از این حقیقت که این روی سئوهیون می تونست خطرناک باشه کاملا اگاه بود ولی چه بسا که هوس چشمای امپراطور رو تار و گوش هاشش رو کم شنوا کرده بود.
_ازیوهان برام بگو سئوهیون ...شنیدم تو چین خواهان زیادی داره...
_بله همینطوره سرورم...ایشون با ذکاوت بینظیرشون تا بحال باعث سربلندی باکجه بودن.
امپراطور هان همینطور ملکشون علاقه زیادی به شاهزاده دارن و این واقعا جای خوشحالیه...
سئوهیون با اب و تاب درست مثل هرباری که از چین از ملاقات خواهر زاده عزیزش برمیگشت برای امپراطور از پسر بزرگتر تعریف کرد فقط برای بازی با اراده امپراطور برای بازگردوندن یوهان.
بعد از صرف چای سئوهیون برای طنازی بیشتر به اغوش پیر مرد پناه برد دستهاش رو  اغواگرانه دور گردن امپراطور حلقه کرد و از بین لبایی که کمی با سرخاب قرمز شده بود شروع کرد به بازگو کردن نقشش اما به روش خودش :
_ایا این حقیقت داره که امپراطور هان به زودی فرستاده ای به باکجه میفرستن؟
_بله... گوگوریو دست دوستی به قبایل اطراف دراز کرده و قصد داره مرزهاشو از این طریق گسترش بده و این موضوع باعث نگرانی امپراطور هان از بیشتر قدرت گرفتن گوگوریوئه....
برا همین وزیر اعظم هان به زودی برای یه سری مذاکرات به باکجه سفر میکنه.
_پس شنیده هام حقیقت داشتن؟ سرورم...
صورتشو بیشتر نزدیک امپراطور کرد و در حالی که لباش فاصله زیادی با لبای امپراطور نداشت برای گول زدن موفقیت امیز پیر مرد با این روش که بیشتر اوقات جواب میداد ادامه داد:
_این یه فرصت طلایی برای شما می تونه باشه....شاهزاده سهون به قصر برگشتن وزیر اعظم هان، دایی شاهزاده سهون هستن...همونطور که می دونید اون بچه همیشه برای چینی ها عزیز بوده...
لطفا اجازه بدین اینبار ایشون به جای ولیعهد و شاهزاده بکهیون از فرستاده پذیرایی کنن.
من میدونم که درایت انجام این مسئولیت رو دارن ...همینطور من شنیدم که شاهزاده سهون استعداد زیادی تو نواختن کایگوم دارن(یکی از الات موسیقی اون زمان بوده)
لطفا این فرصت رو به ایشون بدین تا به وزرا ثابت کنن که لايق پس گرفتن مقامشون هستن.
سئوهیون تموم تلاشش رو انجام داد تا افکار امپراطور رو اونطوری که خودش میخواد جهت بده و بنظر میرسد که موفق بوده چون چهره غرق در فکر امپراطور این حقیقت رو ثابت میکرد.
_همین کارو انجام میدم...مسئولیت پذیرایی از فرستاده رو به سهون میسپارم میدونم که از پسش به نحو احسنت برمیاد.
ممنون که بازهم مثل همیشه تو انتخاب درست راهنماییم کردی.
با اینکه این تصمیم بدون واکنش از طرف ملکه و دوپسر دیگم نیست اما من از سهون حمایت میکنم.دیگه وقتش رسیده که اون هم بدرخشه و از صدف بیرون بیاد.
به زودی مسئله بازگردوندن مقامش رو تو دربار عنوان میکنم... این فرصت میتونه زمینه خوبی براش باشه تا مقامو فامیلیش رو پس بگیره.
پیرمرد در حالی که انگار زخم کهنش دوباره سرباز کرده بود اه بلندی کشید:
_اون بچه به خاطر هیچی قربانی شد...با اینکه میدونستم که مین لین هیچ خیانتی به من نکرده اما برای محافظت ازش در برابر ملکه مجبور شدم تا این تهمت نا به جارو راجبش بپذیرم و زنی که دوستش داشتم همراه با نوزاد تازه متولد شدش از قصر اخراج کنم و به اون جزیره لعنتی تبعید کنم.
شاید طمع بیش اندازه الانم نسبت به قدرت، به خاطر وقایع گذشتس ...اگر اون موقع کمی قدرت بیشتری داشتم اونوقت ملکه هیچوقت جرات پاپوش درست کردن برای مین لین رو به خودش نمیداد.
_سرورم...
سئوهیون دستشو نوازشگونه رو صورت بی عیب امپراطور کشید:
_این حرفارو نزنید لطفا.... موضوع طمع نیست ...موضوع حفاظت از جان و مال و مقامتونه..
شما هنوز هم سرزنده و نیرومندین ...هنوز اونقدر پیر و فرتوت نشدین که بخواین سلطنت رو واگذار کنید ملکه و ولیعهد باید صبوری رو یاد بگیرن.
سئوهیون با تموم تنفری که نسبت به ملکه و ناراحت ای که به تازگی جونگین بهش داده بود گفت اما فکر کردن به اتفاقات اینده راجب خواهر زادش شاهزاده یوهان درست مثل اب رو اتیش بود.
اینطوری هیچکس بی نسیب نمی موند...هم سهون به مقامو جایگاهش میرسید هم یوهان از سیاست بی منطق چینی ها نجات پیدا میکرد و به باکجه، به اغوش خانوادش برمیگشت.
emperor mistery shigan*** ***


Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Where stories live. Discover now