Part 36

1.4K 247 28
                                    

_حیرتاااااا...این بچه بیش اندازه شبیه پدرشه....
_همینطور شبیه عموش...
_هینطوره....از اونجایی که منو جونگین شباهت زیادی به هم داریم پس می تونه شبیه منم باشه
نوزاد تو بغلش رو بعد از بوسیدن از پیشونیش به اغوش دخترک ندیمه داد و با لبخندی که تاثیر گذاریش به راحتی قابل دیدن بود به جی اون نگاه کرد....طبق انتظار ....رفتار خوب یوهان حتی جی اون رو هم تحت تاثیر قرار داده بود....

_وو چان...اسم خوبیه بانوی من...جونگین انتخاب خوبی کرده...میدونم چه حسی داشته ...همیشه انتخاب کردن اسم فرزند اول کار اسونی نیست...
_کم کم داشتم نا امید میشدم...مرگ امپراطور باعث شده بود تولد ووچان کمرنگ جلوه کنه...متاسفانه ووچان زمان مناسبی رو برای تولدش انتخاب نکرد...امیدوارم که
شرایط اخیر رو ایندش تاثیری نزاره..ادمای سودجو همیشه منتظر فرصت برای شایعه های بی اساس و پایه هستن...امیدوارم انگ بدشوم و بدقدم به فرزندم نزنن....با
اینحال خوشحالم که ولیعهد بالاخره کمی توجه نسبت به فرزندشون به خرج دادن و بعد از 1ماه اسمی براشون انتخاب کردن

_اسم نیکیه....قطعا کلی برای انتخابش فکر کرده...در ضمن نگران حرفای ادمای بیسواد نباشین...مرگ امپراطور هیچ ربطی به شاهزاده نداره...
یوهان درست مثل سهون شنونده خوبی برای شنیدن درد و دل های جی اون بود و چقدر حسادت میکرد...حسادت به رابطه زیبای یوهان و همسرش...همینطور بچه هاش....

جعبه چوبی کنده کاری شده مقابل چشمای هیجان زده جی اون گذاشته شد و یوهان که کمی مردد به نظر میرسید با لبخند گفت:
_نمی دونستم چه هدیه ای می تونه مناسب تبریک به خاطر زحمتتون برای به دنیا اوردن برادرزادم باشه....به خاطر اوضاع متشنج قصر فرصت نشد که زودتر خدمت
برسم....چند روز پیش دیدمش...امیدوارم مورد پسند بانو باشه...

جی اون در حالی که لبخند زیبایی به لب داشت با متانت خاص به خودش اینه زیبایی که داخل جعبه چوبی به زیبایی جلوه میکرد رو به دست گرفت با حیرت به اینه گرد دسته داری که با نقره و طلا تزیین شده بود نگاه کرد...زیبا و ارزشمند بود..

_شاهزاده این واقعا زیباست....کلام از زبانم قاصره...لازم نبود این همه خودتون رو به زحمت بندازین...
_امیدوارم این اینه لایق زیباییتون باشه بانوی من هرچند که هدیه من در برابر هدیه جونگین ناچیزه! انگشتر زیباییه...به نظر میرسه که جونگین از من خوش سلیقه تره...

جی اون که به هیچ وجه متوجه منظور یوهان نبود با تعجب به انگشتر تو دستش نگاه کرد و بعد دوباره نگاهی که هیچی از حرفای مرد مقابلش رو نمیفهمید به یوهان داد:
_خیلی راجبش نگران بود که ایا شما از هدیش خوشتون میاد یا نه
_هدیه!
_اوه این انگشتر!
"_این انگشترو معمولا زوجا دست هم میکنن...همچین انگشتر با ارزشی رو برای کسی هدیه گرفتی؟
_خب من....
_برای کسی هدیه گرفتمش....
_تو به کسی علاقه مند شدی؟
_خب راستش هنوز مطمئن نیستم...."

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Où les histoires vivent. Découvrez maintenant