_اون کیه؟
سوی انگشت اشاره سهون رو دنبال کرد و وقتی به دیوار پشتی عمارت رسید . در کمال انتظار پسری که روی دیوار بلند خونه نشسته بود و سخت در تلاش بود تا از دیوار
پایین بیاد رو ملاقات کرد...نیشخندی زد و دست به سینه شد:
_بهت که گفتم اون عاشق دردسره....-نگو که اون پسر جیسانگه؟
ییفان سری تکون داد و لبخندش رو عمیق تر کرد:
-خود خودشه....نمی خوای اولین وظیفت به عنوان هیونگش رو انجام بدی...اگر بتونی اون بچه رو سر به راه کنی جدا بار بزرگی رو از دوش مادر و پدرت برداشتی...._فکر نمیکنی برای اولین دیدارمون زیادی باشه؟
دوبار سر تکون داد:
_اصلا....زودباش برو و دمشو کوتاه کن.....
دستش رو پشت کمر سهون گذاشت سمت کوچه هلش داد.....با اینکه زیاد مطمئن نبود قدم های مرددش رو سمت کوچه برداشت و چند قدمی دیوار ایستاد و از پایین به تلاش های نا موفق برادر کوچولوش نگاه کرد..... به نظر کار اسونی نمی اومد....به راحتی میتونست بوی دردسر و انرژی ای که از اون بچه ساطع میشد رو حس کنه و ببینه....لب گزید و دست به کمر شد و همونطور که سعی میکرد ظاهرش رو حفظ کنه با صدایی که کمی ته گلوش انداخته بود پرسید؟
_اون بالا هوا خوبه؟
سر جیسانگ سمتش برگشت و سهون برای اولین بار موفق به دیدن چهربرادرش شد....شبیهش بود..._تو دیگه از کجا پیدات شد؟
بی علاقگیش نسبت به حضور سهون رو به زبون اورد چهره کلافش رو به سهون نشون داد.....
-چیه چرا داری اینطوری نگاهم میکنی....نکنه دلت.....
مشتش رو بالا اورد جلو صورتش گرفت:
-مشتای معروف منو میخواااااد؟؟؟
_مشتای معروفت...چچچپوزخندی به خاطر اعتماد به نفس عجیب برادرش زد . یه قدم جلو اومد:
_منظورت چیه؟
_یااااا تو واقعا نمیدوووونی....همه تو این شهر میدونن که مشتای من... دو جیسانگ چقدر دردناکه....حتما تازه به پایتخت اومدی ...باشه....باشه...من این لطفو در حقت میکنم میبخشمت چون یه تازه واردی....زودباش...بیا جلو...کنار دیوار وایسا تا من بتونم بیام پایین...._چی؟؟؟؟
_گوشات مشکل داره پسره عجیب غریب....اینقدر سختته...بیا این جا کنار دیوار وایسا تا من به
کمک شونه هات پایین بیام..._چرا من باید همچین کاری کنم دو جیسانگ افسانه ای؟؟؟؟تو که مشتات اینقدر معروفن نباید قدرت بدنی بالایی هم داشته باشی و بتونی از دیوار پایین بیای؟؟؟حالا خوب گوش کن ببین من چی میگم!...
اخماش رو بیشتر تو هم کرد اینبار دست به سینه به دیوار نزدیک تر شد:
_بهتره که همون بالا بمونی وگرنه هیچ تضمینی برای سلامتیت وقتی پات این ور دیوار برسه ندارم....
ییفان خنده ارومی کرد به دیوار تکیه زد و با لذت مشغول تماشای هم صحبتی دو برادر برای اولین بارشد....سهون کمی داشت تند میرفت ...اما چه اشکالی داشت...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Emperor Mistress Shygan "فصل اول"
Romantizmجونگین ولیعهد امپراطوری بزرگ باکجس و سهون برادر کوچکش که از کودکی خارج از قصر زندگی میکرده... چی میشه اگه برادر کوچک تر یه روز به قصر برگرده و باعث شه قلب جونگین با تموم نفرتی که ازش داشته به تپش بیوفته..... کاپل:#کایهون #چانبک #کریسهو ژانر:تاریخی...