Part 60

1.7K 257 309
                                    

"میدونم که بهم اعتماد دارین😘 پس با این دید بیاید فصل یک به پایان برسونیم❤️"

_من با اون عوضی ازدواج نمیکنم.....
شنیده شدن دوباره اون جمله و دست به کمر شدن جیان ...هیچ متوجه نمیشد این اخلاق سرکش سولهیون به کی رفته ...کلافه نفسش رو بیرون فرستاد با نگاه جدی و عصبانیش به دختر بی اندازه لجبازش خیره شد:

_جدی میگی ؟؟فکر کردی مرد بهتر دیگه ای مثل پسر رئیس قبیله باک هم به خواستگاریت میاد که داری دست رد به همچین موقعیت عالی ای میزنی ...اون پسر تنها وارث قبیلشونه ...علاوه بر این خیلی هم خوش قیافس...هیچ متوجه ناز کردنت نمیشم....اونا فردا قراره به خونمون بیان تو رو از پدرت رسما خواستگار کنن پس مثل بچه ادم فردا اماده میشی و با عصاب من بازی نمیکنی.....

_هرگز....
فریاد مجددش و بخنده افتادن چند مردی که نشسته داخل الاچیق  در حال نوشیدن چای بودن....چانسونگ که حسابی از موش و گربه بازی همسر و دخترش در حال لذت بردن بود بعد برگردوندن فنجون چاییش رو میز نگاهشو به ییفان داد و قبل از اینکه اتفاق بدی برای یکی یدونش ،دختر عزیزش بیوفته گفت:

_قصد نداری دخترمو از دست خواهرت نجات بدی؟؟
سئوالش که همراه با حاله هایی از نگرانی بود پرسیده شد باعث پق کردن ییفان به همراه بیرون ریختن محتویات دهنش به روی صورت داماد بی عرضشون شد شک داشت اگر پدرش هنوز زنده بود این ادم رو به عنوان داماد خودش قبول میکرد....

_حالا شده خواهر من؟؟تا الان فکرمیکردم خواهر عزیزم در واقع همسر توئه؟

_هنوزم همسرمه اما میدونی تو همچین مواقعی که اون عصبیه نزدیک شدن بهش اصلا کار عاقلانه ای نیست...میدونی که اون تو هنر های رزمی از من بهتره....

_اه خدای من....
همون جملش کافی بود تا باعث شه نگاه مرگبار بکهیون همراه با تکون دادن سرش از روی تاسف سمتش کشیده بشه:
_باورم نمیشه یه روز تو احمق حافظ جونم  ب.......

با بلند شدن دوباره صدای فریاد سولهیون و به زبون اوردن اون جمله سر همشون به سمت دخترکی که وسط محوطه ایستاده بود با اعتماد به نفس حرف میزد چرخید و چیزی تو قلب همشون با شنیدن اون عنوان لرزید....سولهیون عقلش رو از دست داده بود؟؟؟

_من قراره ملکه باکجه بشم چرا باید موقعیت کوفتی جانشین قبیله باک برام اهمیتی داشته باشه؟

کلمات رو با جدیت بیان کرد و باعث به خنده افتادن مادرش شد... اون بچه بیش اندازه خیال پرداز شده بود...

_ملکه باکجه...اره...اره...اما تو هنوز خبر نداری؟؟؟منم قراره به عنوان بانوی اول وارد دربار هان بشم ... پیک کوفتی امپراطور وانگ پشت در منتظرمه... نظرت چیه که توام به جای باکجه همراهم به هان بیای در هر صورت موقعیتت اونجا باارزشتر نیست؟

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz