Part 22

1.6K 298 33
                                    


_پوووومیا تو واقعا دیشب تو اتاق چانیول شی بودی نتونستی کاری بکنی...دختر احمق میدونی چه شانسی نسیبت شده بود؟
دختری که با ارایش غلیظش هنوز هم زشت از نظر بکهیون بود به دختر دیگه که در حال مرتب کردن موهاش بود گفت و ضربه محکمی به بازوش زد.
بکهیون که نسبت به مکالمه اون دخترای هرزه زشت کنجکاو شده بود به هوای کشیدن سطل اب از چاه همونجا وایساد و همونطور که نمایشی طناب رو بالا میکشید گوشاش رو تیز کرد:
_فکر میکنی من هیچ تلاشی نکردم...از هر ترفندی که سراغ داشتم برای اغوا کردنش استفاده کردم اما دریغ از گوشه چشمی از اون عوضی جذاب...
حتی حاضر نشد لمسم کنه ... اون واقعا مرد عجیبیه اگر کس دیگه ای بود محال بود در برابر زنونگی های من تاب بیاره...
شاید همین خصوصیتشه که اونو بین همه دخترا خاص کرده....دست نیافتنی...
راستی که به اون دختری که قراره صاحب دلش بشه حسادت میکنم...قطعا خوشبخت ترین زن روی زمینه...
هر دو اه بلندی از ته دل کشیدن باعث شدن تا بکهیون هوف بلندی بکشه...
_خاص...کجای اون احمق بد قواره خاص.
محکم طنابو ول کرد و بعد با قدم های عصبیش به خاطر رفتار چانیول همینطور سرخی گونه های لعنتیش از اون مکان جهنمی بیرون اومد....
و برای پیدا کردن چانیول نگاهشو چرخوند و وقتی تونست چانیول رو که همراه با دونفر دیگه در حال خارج شدن از کوچه بودن ببینه سریع دنبالش دویید.
و وقتی تونست بهش برسه بی توجه به همراهای چانیول به بازوش چنگ زد و چانیول رو متوقف کرد:
_هی تو...
رو انگشتای پاش بلند شد و سعی کرد تا با چانیول هم قد بشه اما موفق نشد...
نا امید از اختلاف زیادی قداشون ایشی زیر لب گفت و اخم کرد:
_فکر کردی اون تهدیدای تو خالیت رو من اثر داره؟ داری منو می ترسونی اما کور خوندی احمق...
و زمانی که خواست کف پاهاشو دوباره رو زمین برگردونه با قاب شدن صورتش تو دستای بزرگ چانیول و کشیده شدن لباش تو دهن چانیول چشماش گرد شدنو مغزش از هر واکنش و فکری خالی شد....
چند تا بوسه کوتاه به لبایی که شجاعانه قصد تهدید چانیولی که خیلی وقت پیش اب از سرش گذشته بود زد و اروم عقب کشید اما هنوز صورت بکهیون تو دستاش بود:
_این کارو کردم تا بهت ثابت کنم تهدیدام تو خالی نیست ... حالا تصمیم با خودته...اگر میخوای بلایی بدتر از این سرت نیاد پس پیش مامان و بابات بمونو از زندگیت لذت ببر...
و همونطور که اخمش پر رنگ تر شده بود بکهیون رو رها کرد با اشاره سرش به دو نفری که از دیدن اون صحنه چندان غافلگیر نشده بودن از بکهیونی که مثل یه تیکه چوب خشک وسط کوچه ماتش برده بود دور شد.



جونمیون در حالی که نگرانی تو چهره ریز نقشش به خوبی مشخص بود با نگاه به ملکه و اشاره سرش عزمش رو جزم کرد و گفت:
_شاهزاده جین وو دارن برمیگردن...و الان به همراه همسرشون و دو فرزندشون در راه بازگشت به باکجه هستن سرورم.
جونگین شوکه شده به جونمیون نگاه کوتاهی کرد و بعد در حالی که خندش گرفته بود پرسید:
_چی؟جین وو داره برمیگرده؟
_بله قربان... تا 8 روز دیگه به قصر میرسن امپراطور به مناسبت بازگشت ایشون مهمانی بزرگی ترتیب دادن و قصد دارن تا اسم ایشون رو به یوهان تغییر بدن.
_اسمش رو میخواد تغییر بده؟
_بله سرورم این پیشنهاد بانو سوریم بوده چون تصور دارن که اسم شاهزاده براشون یاداوری خاطرات بد هستش...
_پس اون قراره به عنوان یه ادم جدید وارد قصر بشه...مسخرس...
تمومی وسایلای میز کارش به یکباره رو زمین پخش شد...ملکه از واکنش بی سابقه پسرش نگران دستاشو بهم پیچید... از اینکه پسر عزیز کردشو اینطور بی تاب میدید عصبی بود...اخم پر رنگی کرد و گفت:
_جونگینا اروم باش پسرم...درسته که این موضوع به خودی خود جدیه اما تو نباید خودتو ببازی پسرم...
برگشتن جین وو هیچ خطری برای تو نداره اونم زمانی که لیاقتت به همه ثابت شده و همه وزرا پشت تو هستن.
اینا همش به خاطر اون نفرین شده نالایقه...اون پسر باعث به وجود اومدن این وضعیته...کاری که امپراطور هیچوقت موفق به انجامش نبود رو اون حرومزاده بی شرف به راحتی انجامش داد.
جونگینا کسی که تو باید نگرانش باشی شاهزاده بزرگتر نیست بلکه اون بچس...
اون بچه نباید زنده بمونه...
_ملکه....
فریاد جونگین اونم زمانی که مادرشو ملکه خطاب کرد باعث شد تا اتاق کار جونگین در خلا فرو بره. هیچ وقت این اتفاق رخ نداده بود بالا بردن صداش و صدا کردن مادرش اونم با عنوانش ....
جونمیون حیرت زده لباشو بهم فشار داد و وحشت زده از اتفاقی که افتاده بود شمشیرشو تو مشتش فشار داد...
چطور متوجه نشده بود...چطور اجازه داده بود که احساسات ولیعهدش به اینجا برسه.
خوب نبود...اصلا خوب نبود...باید قبل از عمیق تر شدن شیار قلب جونگین جلوشو میگرفت...
باید کاری میکرد...حتی اگر اون کار به کشتن سهون ختم میشد.
هیچ چیز و هیچ کس نباید موقعیت جونگین رو به خطر مینداخت...اونم بعد از این همه ازمون و خطا و سختی.


Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora