Part 43

1.1K 189 37
                                    

بدون فوت وقت قبل از اعلام ندیمه جهت ورودش داخل اتاق شد و مقابل میز زانو زد...جونگین که چندان از حضور سراسیمه جونمیون جا نخورده بود کمربند لباس ابریشمیش رو محکم تر کرد و دل از اینه قدی اتاقش کند و سمت فرمانده حیرونش چرخید و با غمی که چند روزی بود با صداش اجین شده بود پرسید:

_چطور پیش رفت؟موضع خودشونو پایین اوردن!
_متاسفم سرورم...اما به نظر به خوبی شستشوی مغزی داده شدن...ترجیح میدن به جای مردن اونم با درد و رنج توسط تیغه شمشیر شما کشته شن....
_پست فطرتا....بزدلای ترسوو....اگر این خواسته قلبیشونه....
نیش خند ترسناکی رو لبای خشک شدش نشوند و نگاه مرموزش رو به جونمیون داد:
_بکششون....
_سرورم....
جونمیون گیج از منظور و دستور جونگین نگاه بهت زدشو بهش داد:

_چطور می تونم اینکارو بکنم سرورم....چطور می تونم تموم پزشکا رو بکشم!
_متوجهی که اونا تا وقتی که طعم ترس رو تجربه نکن حاضر به انجام دستور من نیستن...از بینشون اونایی که تجربه و استعداد کمتری دارن رو انتخاب کن و به طور نمایشی بکششون...
پسرک که هنوزم متوجه منظور امپراطورش نبود از رو زمین بلند شد و به جونگین نزدیک تر شد:
_نمایشی؟
جونگین تایید کرد:
_بله...شنیدم دارویی وجود داره که می تونه باعث بشه که برای مدتی به خواب بری....از اون دارو به عنوان زهر استفاده کن و مجبورشون کن تا جلوی بقیه بنوشنش....به نظرم برای تغییر نظرشون کافی باشه...

_اوه...این کار حتما موثره سرورم...
_باید باشه....بگو ببینم....
پشت میزش جا گرفت...شونه های مجروح از دلتنگیش رو به پشتی صندلی سلطنتیش تکیه زد و چشمای کم توانش رو به ارومی روی هم گذاشت :
_خبری از فرمانده چویی نشده؟
_کاملا فراموش کردم خبر بازگشتشو بهتون بدم.....امروز صبح برگشتن ...تموم داروها و مواد غذایی رو تحویل داده بودن...در ضمن خود مشاور از ایشون تموم ارابه هارو تحویل گرفته بودن... ایشون کاملا سالم و سلامت به نظر میرسیدن سرورم.

نفس حبس شدش رها شد.... قلب پر تپشش بعد از چند روز احساس سبکی کرد ....اما هنوزم حرارتی برای گرم کردنش وجود نداشت.
به بدترین شکل ممکن داشت توسط سهون تنبیه میشد ....هیچوقت فکرش رو نمیکرد که تا این حد نزار بشه...اینقدر عاجز به عشق سهون و زار به وجودش...
سهون درست همون نقطه ضعفی بود که باعث میشد جونگین از پا در بیاد و اگر کسی از این غیب بویی میبرد امپراطور به قعرا میرفت ...

_هیچ یاداشتی برای من نفرستاده؟
_متاسفم اما فقط درخواست دارو های مورد نیاز رو به فرمانده چویی تحویل دادن....
_پس هنوزم از دستم ناراحته....انتظار داشتم که قرار نیست به سادگی اتش بس بده....باید هر چی زودتر برش گردونم تموم تلاشتو برای فرستادن سریع پزشکا به هان سان بکن و فراموش نکن به محض مستقر شدن پزشکا سهون رو برگردونی حتی به زور هم که شده باید برشگردونی.....طاقتم طاق شده و صبرمن هم اندازه ای داره....

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang