Part 44

984 188 32
                                    

مدتی میشد که اشک های پسرک بند اومده بود و همونطور که تو آغوش ندیمش مچاله شده بود به اوای جیرجیرک ها گوش میداد...
وقتی که بعد از به خواب رفتن پدرش و عموش از اقامتگاه خارج شد و به سختی توسط دیوار محوطه پشتی اقامتگاه از قصر پدرش دور شد متوجه شد که خدا هنوزم دوستش داره و بالاخره بغض خفه کردش ازاد شد و اشک های عجولش صورتش رو تر کرد...پاهاش بعد از   دیدن چهره اشنای جیان سریعتر حرکت کردن و بی معطلی بدن متوحشش رو تو اغوش دخترک جا داد و  هق هق های بلند و بی وقفش رو به گوش جیان رسوند...

هنوز هم هضم چیزایی که دیده بود براش دشوار بود...
مگه مرد ها هم میتونستن همچین کارهایی انجام بدن؟
بلطف موقعیتش در قصر  از تمام مسائل زناشویی اگاه بود..اما همه گفته هایی که به یاد داشت در مورد دو جنس مخالف بود...
مشت های کوچیکش با یاداوری شدن صحنه ها به لباس ندیمه صبورش چنگ زده شد و صورتش بین گردن دخترک مخفی شد....

جیان که از سرد بودن هوا و نازکی لباس های ولیعهدش با خبر بود همونطور که مثل هر وقت دیگه ای که پسرک نیاز داشت مشغول نوازش ووچان بود گفت:
_بهتر نیست برگریم به خوابگاهتون! هوا سرده و بدن شما هم حساس... میترسم مبادا بیمار بشین....
_ندیمه....
بالاخره صدای ضعیف ووچان اهنگ به ازادی کرد....هنوزم مطمئن به بیرون ریختن سنگینی دلش نبود... اما اگر نمیگفت... اگر با کسی حرف نمیزد میدونست که خفه میشه.....
_چیشده ولیعهد من.... شما با این کارتون دارید منو نصف جون میکنید... چه اتفاقی داخل اتاق.......

_به نظرت مردها هم می تونن همدیگرو دوست داشته باشن....
_چی؟؟؟
سئوال عجیب ولیعهد مطرح شد وچشمای دخترک از فرط تعجب گرد شدن.... اینبار نگاهش صورت غمزده ولیعهدش رو در نظر گرفت:
_منظورتون چیه؟؟؟ بهتون گفتم دلیل بهم ریختن حالتون رو بگین نه این مزخرفات بی اساس و چرتو... چطور ممکنه دو نفر از جنس موافق بهم علاقه داشته باشن....
_پس نشدنیه؟

پسرک پرسید باعث شد تا جیان با لحن سرزنش امیزی جواب بده:
_معلومه که نشدنیه...
_پس چطور پدرمو و......
مکث کرد.... ترسید... دستهاش با قدرت بیشتری به یقه ندیمه چنگ زدن و چشماش برای کنار زدن صحنه های معاشقه پدرش و عموش محکم بهم فشرده شد....
_عم... م....ووم گفتن که عاشق همن و بعد هم همدیگرو بوسیدن و بعد  اون هم باهم رابطه برقرار کردن ...

جیان که تو شوک حرف های ووچان در سکوت سپری میکرد و مشغول تحلیل حرف های پسر بچه بود بار دیگه به صورت رنگ پریده پسرک تو اغوشش خیره شد و تا اومد افکار ولیعهد رو به سمت دیگه ای منحرف کنه با شنیدن صدای نفر سومی به عمق فاجعه پی برد....مثل اینکه قرار نبود به همین سادگی ها توم بشه.....
_پدرت و مشاور باهم چیکار کردن؟؟
بالاخره فاش ش و راز کوچیک امپراطور برملا شد .....عشق ممنوعه امپراطو به معشوقش سهون

                                **********
نوازش های اروم زن روی کمر پسر بچه حس ارامش رو به پسرک القا میکرد و باعث شده بود تا کمی حال بهتری داشته باشه...
شیرینی مورد علاقش به همراه شربت عسل لذیذ‌ش مقابلش قرار داشتن و نگاه مهربون مادربزرگش برای خوردن بیشتر ترغیبش میکرد....

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz