Part14

1.4K 301 25
                                    

این روزا همه میدونستن که فرمانده محافظا علاقه عجیبی به اهنگری قصر پیدا کرده بود..... از سرکشی گاه و بیگاهش گرفته تا فرستادن پاداش و غذا برای افراد اهنگری
اما اون روز متفاوت بود چون به سرعت داشت جایگاهی که سالها براش زحمت کشیده بود رو با رفتار های احمقانش به هیچ و پوچ تبدیل میکرد .
برای همین  خشمش نگهبانای اهنگری رو نشونه گرفته بود چون اون سربازای بیچاره پاهاشون رو موقع ایستادن جفت نکرده بودن و سر و وضعشون هم نا مرتب بود.
_شما احمقا شما...ا...اح....
و این لکنت گرفتن جونمیون  بود وقتی فهمید که ییفان حین کار کردن بهش نگاه میکنه و عجیب سرعت قلبش درست مثل دفعات قبل شدت گرفت.
لعنتی زیر لب گفتو همونطور که احساس میکرد به اندازه کافی خراب کرده با نگاه عصبیش به سرباز زل زد و اروم گفت:
_بعدا حسابتو میر سم بی مصرف.
اینکه جونمیون در برابر یی فان به یه ادم بی دستو پا تبدیل میشد  کاملا مشخص بود و چقدر اسون از یه ادم مغرور خودخواه به یه ادم نیازمند تبدیل شد ...نیازمند به توجه ییفان ....
داخل اهنگری شد و کنترل شده قدم هاشو به سمت مردی که با حرکات قوی و نیرومندش به تیکه اهنی که هیچ شباهتی به شمشیر نداشت و مدام بهش ضربه میزد کشید.
دستاش پشت کمرش گره خورده بود و احمقانه هر حرکت چکش رو دنبال میکرد فقط برای حفظ نگاهش از عضلات بیش اندازه خوب ییفان....
سرفه مصنوعی کرد و باعث شد تا ییفان  دست از کار بکشه....چکش رو رو میز گذاشت و بعد از کشیدن تیکه پارچه سیاه و چروکیده رو میز به پیشونی خیس از عرقش صاف ایستاد و نگاه منتظرشو به جونمیون دوخت.
جونمیون که از طرز نگاه ییفان به خودش زیاد خوشحال نشده بود نوچی  زیر لب گفتو به سختی ظاهر خونسردشو حفظ کرد و گفت:
_امروز شمشیر یکی از سرباز ها حین تمرین شکست...این فاجعه بزرگیه...شمشیری که تو میسازی ضامن جون سربازای باکجس...در گذشته همچین مشکلی وجود نداشته ودر حال حاضر تو تنها تازه وارد اهنگری هستی پس بدون شک این خطا کار تو بوده...ازت میخوام دقت بیشتری انجام بدی چون اگر این خطا بار دیگه ای اتفاق بیوفته مطمئن باش تنبیه سختی برات در نظر میگیرم.
_لطفا منو به خاطر بی دقتیم ببخشید...
ییفان که دیگه هیچ غروری در برابر این ادم براش نمونده بود تا زانو کمر خم کرد و ادامه داد:
_من با جون دل هر تنبیهی که برام در نظر بگیرید رو قبول میکنم فرمانده.....
جونمیون که از رفتار همینطور لحن ییفان جا خورده بود گلوش رو صاف کرد وبدون اینکه لرزش صداش براش اهمیتی داشته باشه دستور داد:
_صاف بایست....امروز رو برو و استراحت کن ممکنه خطات به خاطر بیش اندازه کار کردنت باشه...هرچند فکر میکنم ارباب کوچولوت سخت بهت نیاز داشته باشه....
ییفان که تا اون موقع چهره بی تفاوتی داشت سرشو بلند کرد و به صورت جونمیون که از نگاه خیره ییفان سرخ شده بود زل  زد:
_براش اتفاقی افتاده؟
_ن...ن..نه
با لکنت جواب داد و باعث گرد شدن چشمای خیلی ها شد....
و برای اینکه بیشتر از اون احمق بودنشو به رخ همه نکشه در برابر نگاه های پرسشگر تموم افراد حاضر در اهنگری از محوطه به سرعت خارج شد.
مغز و قلبش باهم هماهنگ نبودن....قلبش اونقدر سریع و بی حواس می تپید که اگر کمی پاش میلغزید ممکن بود دست به هر کاری بزنه...هر کاری برای داشتن اون نگاه و چشما.....
emperor mistery shigan*** ***

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora