Part 13

1.5K 304 14
                                    

به محض خالی شدن فنجون چای پدرش طبق اصول بعد از گرفتن دسته قوری و گذاشتن دست دیگش زیر قوری، فنجون پدرشو از مایع بی رنگ و زلال چای سبز پر کرد
بعد از زدن خنده خجلی به امپراطور سرشو پایین انداخت فقط به خاطر عمل احمقانه ای که چند روز پیش انجام داده بود و بی شک دلیل حضور پدرش اون هم شخصا تو اقامتگاهش‌ چیز دیگه ای نمی تونست باشه سهون اصلا از  اینکه پدرش به خاطرش پا در میونی نکرده بود ناراحت نبود بلکه از پدرش بی اندازه ممنون بود. اما رفتار  پدر‌ش برای سرزنش و توبیخ کردن زیادی از حد مهربون و اروم بود و سهون شک داشت که پدر‌ش فقط برای ی صرف چای به اتاقش اومده رشته افکارش همراه با خنده امپراطور  قطع شد:
_اینجا مثل همیشه برام ارامبخشه قبلا به خاطر وجود مادرت حالا هم بخاطر تو.... هیچوقت فکر نمیکردم بتونم این طعم چای رو دوباره بچشم اما حالا درست به اندازه گذشته مزه گسش برام لذت بخش بود.
خوشحالم که برگشتی سهونا....تو باید پدر ضعیفتو ببخشی من به نظر امپراطور باکجه ام اما هیچ قدرتی تا به حال از خودم نداشتم.
متاسفم که نتونستم کاری در رابطه با تصمیم برادرت  انجام بدم
پیر مرد با صدا و حالتی که کاملا شرمندگی ازش مشخص بود گفتو باعث شد تا سهون احساس خوبی بعد از مدتها از وجودش داشته باشه. پس برای پدرش ادم مهمی بود.
_این حرفو نزنین... شما بهترین امپراطور و پدری هستین که باکجه به خودش دیده.... مردم شمارو دوست دارن و از این بالا تر به نظرم نمی تونه وجود داشته باشه.
_چرا وجود داره....
سهون با نومیدی به چهره گرفته پدرش خیره شد :
_عشق پسرام و همینطور همسرم و اقوامم.....
نمی دونم از اخرین باری که جونگین رو به اغوش کشیدم چند سال میگذره....
یا همسری که مدتی میشه دیگه من رو همکلام خودش نمیدونه.
من پدری هستم که به خاطر ترس از جنگ با چینی ها پسر بزرگترمو به عنوان گروگان به چین فرستادم.
من همون پدری هستم که تو رو به حاطر جرم نکردت به تبعید فرستادم...
من همچین ادمی هستم ادمی که هیچ اختیاری نداره.
اما نمیزارم که این اوضاع زیاد طول بکشه من مقام اسم و رسمتو بهت برمیگردونم پسرم.
امپراطور با لحن اطمینان بخشی گفتو دستشو برای گرفتن دستای سهون دراز کرد دست مشت شده سهون رو تو اغوش دستای خودش گرفت :
_تا چند روز دیگه نماینده ای از هان به باکجه میاد. اون نماینده در واقع دایی کوچکترته که حالا تو دربار چین مشغول  خدمت به امپراطوری هان هستش.
ازت میخوام که تو مسؤل پذیرایی از ایشون در مدت اقامتشون در باکجه باشی.
همیشه این مسوولیت به برادرت جونگین محول میشد اما من از تو میخوام که به جای اون انجامش بدی. مطمئنم دلت میخواد که با اقوام مادریت وقت بگذرونی میدونم که جناب وزیر ژانگ هم از این موضوع خرسند میشن.
_اما....
سهون در حالی که نمی دونست باید از شنیدن در خواست پدرش هیجان زده باشه یا نارحت  چهره نگرانشو از چشمای امیدوار پدرش مخفی کرد و گفت:
_من تا بحال همچین کاری رو انجام ندادم نمی دونم بتونم از پسش بر بیام... .
_تو میتونی.... من بهت ایمان دارم هونا....
هونا.... لحن پدرش موقع بردن چهار حرف اخر اسمش چقدر زیبا بود.
درست مثل اینکه اون لحن قدرت جادوی سهون رو داشته باشه. این اولین باری بود که پدرش ازش درخواست انجام کاری رو کرده بود.
سهون باید انجامش میداد به هر روشی که بود باید موفق میشد تا از میهمانان چینی به نحو احسنت پذیرایی کنه
مرد که متوجه دلیل نگرانی فززندش بود لبخندی که برای شجاع کردن سهون کافی بود به لب زد:
_نگران نباش کمکت میکنم تا از پسش بر بیای... راستی فردا همسر آینده برادرت وارد قصر میشه...
ایشون دختر استاد لی ووشین هستن ،
ووشین ازم درخواست کرد تا از تو بخوام دوست همدمشون داخل قصر باشی از اونجایی که تو ادم خاصی هستی پس به طور حتم...... از تو خوشش میاد . تو دیدار اول حسابی تونستی خودتو تو دل استاد ووشین جا کنی در موردش شنیدم که چطور منو سربلند کردی هونا...
مرد با افتخار چند ضربه به شونه سهون زد اما سهون تو شوک حرفای پدرش راجب همسر برادرش بود.
برادرش به سن ازدواج رسیده بود؟؟؟ بزودی قرار بود ازدواج کنه ؟؟خوشحال کننده بود اما سهون دلیل اشفتگی و سنگینی قلبشو درک نمیکرد شاید به این دلیل بود که نمی تونست مثل بقیه مقابل  جونگین بایسته و بهش تبریک بگه و به مناسبت این اتفاق خوب حتی برادرشو به شام دعوت کنه.
رویای دوری به نظر میرسید...
در هر صورت سهون از پدرش ممنون بود که با وجود بکهیون همچن وظایف مهمی رو بهش محول کرد...اون می تونست...سهون باید انجامش میداد ...باید تموم تلاششو راجب مراقبت از  همسر اینده برادرش انجام میداد...همینطظور  پذیرایی از دایی کوچکترش دایی ای که تا به حال حتی یکبار هم ندیده بودتش...شاید در این صورت بود که می تونست نظر جونگینو نسبت به خودش مساعد کنه

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ