53 Part

963 201 36
                                    

نگاهش با حرکت دست پزشک  به سرخی خنجر داخل منقل کشیده شد...
پارچه لوله شده توسط جونمیون بین دندون هاش فشرده شد و ثانیه ای بعد غرش خفه شدش پس زمینه چادر شد.....
چشم های سرخش به هم فشرده شد و بوی سوختن گوشت دهن باز کردش بینی حاضرین رو قلقلک داد....

پزشک مضطرب و نگران در حالی که مشغول وارسی زخمی که سمت راست سینه جونگین ایجاد شده بود لبی گزید به سرعت مرهمی که با مخلوط چند گیاه بدست اورده بود روی زخم گذاشت و با کمک جونمیون پارچه سپید نواری مانند رو از زیر بغل جونگین رد کرد:

_عفونت زخمتون بیشتر شده سرورم....شما نیاز به استراحت دارید.... حرکات اضافه روند بهبودیتون رو به ‌تعویق میندازه ...
_پزشک مین سانگ داری زیادی فک میزنی....

لب های خشکیده و سپیدش بهم خوردن نگاه سرخگونش پزشک نگران رو شرمنده کرد.
_شاید زیاد حرف نمیزنن سرورم و دارن واقعیت رو به عرضتون میرسونن....
سرباز اگاه از واکنش امپراطورش دهن باز کرد و همونطور که تموم حرصش رو سر گره زدن پارچه خالی میکردو هیچ توجهی به دردی که ممکنه بود در اون لحظه به جونگین داده باشه نگاه سرد امپراطورش رو به جون خرید....

خسته شده بود.... هشت ماه تو این جهنم نجنگیده بود که اخر سر به خاطر یه زخم احمقانه که به خاطر کوتاهی خودش ایجاد شده بود تموم ریسمونی که بافته بودن رو پنبه کنن...و در اخر شنید... جوابی که چندان دور از انتظار نبود شنیدنش:
_توهم زیاد حرف میزنی.....
جام نوشیدنیش در چشم برهم زدنی خالی شد و طولی نکشید که توسط دایه پر شد....

_تو هم که چهرت تو هم گره خوردس دایه...
_انتظار دارید نباشه.... هیچ متوجهید که زخمتون خطرناک تر از چیزیه که تصور میکنید.... دیگه از دیدن تخلیه عفونت زخمتون خسته شدم اگر شما تا این حد از مرگ استقبال می کنید چرا از خودم کمک نمی خواین تا راحت تر کارتون رو تموم کنم....

زن که در حال به اتمام رسوندن دهه 50 سالگی زندگیش بود بدون در نظر گرفتن جایگاهش تموم کلماتی که مدتی میشد رو زبونش سنگینی میکردن رو به زبون آورد و باعث شد تا لبخند کمرنگی بعد از مدتها رو لبهای جونگین سبز بشن....
لبخندی که فراموش شده بود.....

_هشت ماه گذشته....شگفت اور نیست که تونستیم تا الان دووم بیاریم.... وقتی به روحیه سربازام نگاه میکنم طوری به خودم غره میشم و با خودم میگم ایمان صلاح بزرگیه....
من بازهم با همرزمانم میجنگم.... من بهشون قول دادم که این میدون اخرین میدون جنگیه که قراره تجربه کنن.... به محض زدن گردن فرمانده لیندان این جنگ تموم شدس....

جام مجددا خالی شد و نگاه تو خالیش به سمت حلقه ای که انگشتش رو زینت بخش کرده بود داد...
_ هیچ می‌دونید گردان بره خط، گروهان برگرده یعنی چی!؟
گروهان بره خط، دسته برگرده یعنی چی؟
دسته بره خط، نفر برگرده یعنی چی!!هیچوقت اجازه نمیدم که از ارتشم تنها نفر باقی بمونه... با تمام وجود ازشون محافظت میکنم... در ضمن تو همچین روز فرخنده ای درست نیست اخم به چهره داشته باشین....

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin