Part 49

1K 202 70
                                    

_پس تصمیمتو گرفتی؟؟؟
سئوالی که با لحن امیخته با حرص بکهیون پرسیده شد و باعث شد تا قدم ها بلند شاهزاده محوطه خاکی رو طی کنن و به در چوبی حیاط برسن...
دست به کمر در حالی که صورت سرخش گویای شدت خشمش بود کنار در ایستاد و نظارگر تلاش بی فایده مرد کله شقش شد :

_بفرما... برو... اصلا خودم درو برات باز میکنمو اسبتم زین میکنم..
با خشم گفت و نگاه ازردشو به زمین دوخت... هیچ دلش نمیخواست دوباره مرگ رو تجربه کنه... چرا چانیول متوجه نمیشد بدن بکهیون تحمل  درد و رنج دوباره رو نداره

_خواهش میکنم....لطفا اینقدر منو اذیت نکن چانیول... هیچ متوجه هستی که تو چه وضعیتی هستی....
نگاه اشفتش رو به قد خمیده تکیه گاهش داد و همون صحنه کافی بود تا منفجر بشه... چی به سر تکیه گاهش اومده بود؟؟؟ کجا بود شونه های پهن و سینه ستبر شدش....

_هنوز کاملا درمان نشدی... استخون هر جفت پاهات شکسته شده و معلوم نیست در اینده بتونی ازشون استفاده کنی تو همین الانشم با زور اعصایی که چانسونگ برات درست کرده می تونی قدم برداری اونوقت به من بگو با این وضعیت کجا میخوای بری؟

لبخند رو لبهاش اروم گرفت... دیگه عادت کرده بود... غر غر کردنای شاهزادش.... اون موش کوچولو خیلی خوب از غنیمتی که نصیبش شده بود استفاده میکرد....  همونطور که سعی داشت اعصای چوبیش رو زیر بغلش محکم کنه... نفسی تازه کرد و بعداز ارسال تمام انرژیش به دستاش سعی کرد پاهایی که حالا توسط چند تا تخته محکم بسته شده بود رو تکون بده... هیچ دوست نداشت باقی عمرش  زمین گیر بشه:

_باید برگردیم... حتما راهی برای نجات سهون هست... حالا که ییفان کنارش نیست نمی تونم اجازه بدم به تنهایی پاسوز غرور و تکبر امپراطور بشه....

_نشنیدی.....
در حالی که کلافه از یکدنگی چانیول بود و نظاره گر تلاش بیهودش در رابطه با راه رفتن  به سمتش پا تند کرد و بعد از پرت کردن یکی از اعصا ها روی زمین شونش رو زیر بغل مرد قد بلند و سنگینش جا داد و همونطور که به سمت سکوی چوبی ورودی خونه جدیدشون در گایا حرکت میکرد ادامه داد:
_کیونگسو تو باکجه مونده تا مراقبش باشه....

_چطور ممکنه....
چهرش به خاطر درد یکدفعه ایش تو هم رفت... به نظر میرسید قرار  نبود به این سادگی ها سرپا بشه و قدم های تند بکهیون هم هیچ کمکی بهش نمیکرد هیسی از درد زیر لب کشید از بین نفس های به شمارش افتادش گفت:

_وقتی که امپراطور حاضر به صدمه زدن بهش شدن....زمانی که یه گردان سرباز از اقامتگاه  خارج از قصر امپراطور محافظت میکنن و اجازه ورود و خروج هیچ احدی غیر از کسانی که اجازه امپراطور رو دارن رو نمیدن..... چطور ممکنه کیونگسو بتونه مراقبش باشه... فراموش نکن که وضعیت الان سهون به خاطر ماست....

_هی....
با تندی واکنش نشون داد و همین که از نشستن چانیول روی سکو مطمئن شد دست به کمر مقابلش ایستاد:
_سهون هم با ما تو یه کشتی بود.... اونم اهدافمون رو دنبال میکرد.... درضمن ما به خاطر بی دقتی اون بود که گیر افتادیم.... اگر بیش‌تر حواسش رو جمع میکرد الان این حال روزمون نبود... مجبور نبودیم تو شهر غریب زندگی کنیم و پاهای تو هم سالم بودن....

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Место, где живут истории. Откройте их для себя