Part 41

1.1K 203 33
                                    

کودکی که شاید 4 یا 5 سال بیشتر نداشت بین بازوهاش جابه جا شد و چانیول مصمم برای پیدا کردن علائم مشترک بین تموم بیمارایی که به مهمانخانه برای معاینه اومده بودن گشت.....
علائم یکسان بودن.... تب.... سرفه.... التهاب پوستی..... زردی پوست و حالت تهوع...

ابروهای کشیدش درهم شد... این دیگه چه فاجعه ای بود.... وجود اون همه علائم باهم وحشتناک به نظر میرسید.....
کودک رو دوباره به اغوش مادرش که علائمی شبیه به هم داشتن داد و به دستمالی که از قبل چانسونگ دور دهنش بسته بود چنگ زد و به کناری انداختش..... خمیده بودن قد بلندش نشانه خوبی برای دکتر پارک نبود.....

قدم های سستش رو به سمت تشتی که به دستور خودش از قبل برای ضد عفونی کردن دستهاشون بعد از تماس با افراد الوده اماده شده بود هدایت کرد و بد از شستن دستهاش و پاک کردنشون با پارچه تمیز، سرش رو برای پیدا کردن بکهیون بین جمعیت حاضر چرخوند.....

یادشه تا چند دقیقه پیش  کنار چانسونگ دیده بودش... تا اومد از برادر رنگ پریدش راجب بکهیون بپرسه با قیافه گرفتنای چانسونگ روبه رو شد....
از همونایی که تموم تلاششو میکرد تا با برادر سگ اخلاقش چشم تو چشم نشه.... واکنش طبیعی چانسونگ تو بیشتر مواقعی که چانیول با بکهیون دعواش میشد.....

_کجاست؟
_جایی که باید باشه... جایی که همیشه میفرستیش... تو چهار دیواری ،تک و تنها....... انتظار داشتی بعد از قلم شنگه چند لحظه پیشت اینجا وایسه....
اصلا اخه با چه رویی.....
_کافی بود بگی داخل اتاقه....ازت توضیح بیشتر نخواستم
_هااااه...خدای من....متاسفم اگر حرفام به مزاقت خوش نیومده اما اینو بدون اخرین بارته که باهاش اونطوری رفتار میکنی هیونگ....

چشم غره چانیول... از همونایی که کسی دوست نداشت نصیبش بشه.... شد نتیجه تهدید چانسونگ....معلوم بود که چانیول به حرفاش توجهی نمی کنه...
_وسایلتو جمع کن....
_چی؟
با تعجب سرش رو به سمت چانیول چرخوند نگاهشو بهش داد:

_منظورت چیه؟
_وادارم نکن حرفمو دوبار تکرار کنم... همین الان کاری که ازت خواستمو انجام بده و بعدش دوتا اسب اماده کن.
و بعد با پرت کردن دستمال تو دستش تو سینه چانسونگ به سمت اتاق های مهمانخانه حرکت کرد و قبل از اینکه وارد اتاق مشترک خودشو بکهیون بشه به تنها دکتر روستا دستور داد:
_هر پنج نفرشون رو به داخل یکی از اتاقا راهنمایی کنید و منتظر دستور بعدیم باشید.
به محض وارد شدن به اتاق مربع شکلی که با اندک وسایل پر شده بود چانیول به سمت بخچه لباس های خودشو بکهیون رفت و باعث شد تا بکهیون به درستی افکارش راجب دلیل حضور چانیول داخل اتاق بالا سر
لباساشون و عجلش برای بستن لباساش پی ببره....
ابروهاشو برای خودخواهی مرد دستپاچه مقابلش بهم کشید و بی مقدمه هشدار داد:

_من جایی نمیرم..... از اینجا تکون نمیخورم.... پس الکی لباسامو بخچه نکن.....
_تو از اینجا میری.... همین الان .....
ببخیال لباسا شد..... نباید یک لحظه هم درنگ میکرد...پاهاش به سمتش کشیده شدن.... بدون هشدار.... به بازوی بکهیون چنگ زد و با قدرت بدن سبکش رو به بالا کشید..... به سمت خودش...
_چانسونگ بیرون منتظره.... همراهش میری..... از مخفیگاه بیرون نمیایی....
تا مدتی از گوشت استفاده نمیکنی.... سعی کن غذا هایی که میخوری از سبزیجات و برنج باشه..... همونجا میمونی تا وقتی که من برگردم.....

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora