_می بینم که ووچان بازم اه از نهانت دراورده؟اینبار چطور سرتو شیره مالید و از سر کلاساش فرار کرد؟
سهون با خنده پرسید و همونطور که پذیرای نگاه خشمگین جیان بود و شونه ای بالا انداخت:
_چرا اونطوری نگام میکنی...این تقصیر من نیست که تو ندیمه ولیعهد بیش اندازه شیطونمون شدی....
_بله تقصیر شما نیست اما من چه گناهی کردم تموم جوونیمو صرف دویدن دنبال اون بچه.....چشماش رو محکم بهم فشار داد و قبل از اینکه کلمه های نا خوشایند از دهانش خارج بشن زبونش رو گزید:
_خواهش میکنم کمک کنید تا پیداش کنم...وگرنه اینبار نمی تونم از زیر سرزشنای ملکه مادر در برم...خواهش میکنم مشاور....
لبخند مجددی تحویل نگاه منتظر جیان داد و با تکون دادن سرش باعث شد تا لبخند زیبای خواهر بزرگترش دوباره رو لباش برگرده...
یه روزی خودش باعث به وجود اومدن این حس برای جیان و ییفان میشد....حالا که بزرگ شده بود کمی داشت درک میکرد که چطور باعث ازارشون میشده...
_خیلی خب....کمکت میکنم اما به یه شرط....
جیان نگاه ریز شدش رو به صورت سهون داد:
_چه شرطی؟
_برام غذا درست کن...دلم برای دستپختت تنگ شده ...غذایی بود که همیشه برامون درست میکردی....اووووم ....خمیری که بینشو از سبزیجات پر میکردی و بعد داخل سوپ مرغ میپختیش...همیشه دوست داشتم که روز تولدم از راه برسه و هیونگ به بازار بره با پس اندازی که به سختی تو اهنگری بدست اورده بود برامون مرغ بخره و تو به بهترین شکل ممکن اون غذارو برامون درست کنی....
هیچوقت حسش رو از یاد نمیبرم نونا...دلم براشون تنگ شده...برای اون روزایی که با کمترین امکانات شاد بودیم بدون هیچ دغدقه و نگرانی ای.... میخوام تولد امسالم این
غذارو بخورم درست مثل گذشته....._پس به یادشون دارین؟؟؟خیال میکردم بعد از تجربه زندگی تو قصر گذشته رو فراموش کردین....خوشحالم که هنوز به یادشون دارین....براتون درستش میکنم...فقط کافی بود که بهم میگفتینش تا زودتر از اینها براتون تهیش میکردم....
_اگه اینطوره پس کمکت میکنم....چه مدته که گمش کردی؟؟؟جیان که دوباره داغ دلش تازه شده بود چینی به پیشونیش انداخت:
_کمی پیش...قبل از شروع کلاسش .
_ممکنه دوباره خارج از قصر رفته باشه....
_چی؟؟؟؟؟خا...خارج از قصر.....نکنه...واقعا دووووباره....اه حتی نمی خوام به زبون بیارمش.....حالا چه غلطی کنم...ملکه مادر منو اینبار میکشن...اخه تقصیر من چیه...نقصیر من چیه که نوه ایشون ی دردسر ساز به تموم معنا هستن و بیش اندازه بی ملاحظه ان.._من می دونم ولیعهد کجا هستن
صدای شخص سومی باعث شد تا سهون جیان هر دو به پشت سرشون نگاه کنن..پسربچه ای هم قد و قواره ووچان.. با ته چهره ای نزدیک به جونگین و بکهیون...اخرین پسر امپراطور پیشین...برادر کوچکتر جونگین....شاهزاده
مویول....همونطور که همراه ندیمش نزدیک میشد باعث تشکیل لبخند سهون شد....مویول بیشتر از انتظارات شایسته بود....
VOCÊ ESTÁ LENDO
Emperor Mistress Shygan "فصل اول"
Romanceجونگین ولیعهد امپراطوری بزرگ باکجس و سهون برادر کوچکش که از کودکی خارج از قصر زندگی میکرده... چی میشه اگه برادر کوچک تر یه روز به قصر برگرده و باعث شه قلب جونگین با تموم نفرتی که ازش داشته به تپش بیوفته..... کاپل:#کایهون #چانبک #کریسهو ژانر:تاریخی...