Part 56

1K 215 91
                                    

با چند قدم کوتاه نزدیک شد.. علاقه ای به برهم زدن ارامش امپراطورش نداشت اما چاره ای نبود... هوا سرد بود و مریض شدن جونگین جز اخرین خواسته جونمیون بود...
_کی بودن؟
پلکهاش رو فاصله و داد و رو در رو با کسی شد که بی اندازه بهش بدهکار بود.... بدهکار یک عمر تنهایی

_از اهالی روستاهای اطرافن... برای جمع کردن هیزم و خار به این منطقه اومدن...
_پس ولشون که برن...خوراکی های یاد بود هم بده ببرن... مطمئنم اینطوری خوشحال تر خواهد بود....

کلمات با جدیت بیان شدن.... بی هیچ حسی.... مدت زیادی بود که لبهای امپراطور با لبخند غریبه بود..
_از قبل دستور اجراش رو دادم....
_خوبه.....

طبق عادت دستهاش پشت کمرش گره شدن و وقتی که گرگ و میش اسمون ظاهر شد با قدم های بی رمقش به سمت اسبش حرکت کرد :
_از ولیعهد خبری نرسیده؟

_صبح زود نامه ای ازشون دریافت کردم.....نامه با باقی عریضه های روی میز.....
_چی نوشته بود؟
با قطع شدن کلامش متوجه شد که امپراطورش هنوز هم نسبت به خوندن نامه ها و عریضه ها بی میله...در گذشته روخوانی از نوشته ها به عهده سهون بود.... اون بود که امپراطور رو نسبت به رسیدگی به امور ترغیب میکرد....

اما بعد از مرگ سهون جونمیون به یاد نداشت که امپراطور علاقه ای به قسمتی از میزش که با پارچه های لوله شده پر بود نشون داده باشه...و جونمیون هر از گاهی وقتی که مسئله مهمی پیش می اومد این اجازه رو داشت تا درموردشون صحبت کنه....

_نوشته بودن که حالشون خوبه و قصد عزیمت به گیجارو دارن.... تا الان باید به گیجا رسیده باشن... امیدوارم آمادگی مقابله با شرایط اب و هوایی اون منطقه رو داشته باشن

_فکر نمیکنم ووچان اهل انجام کار نسنجیده ای باشه...
_درسته در درایت ولیعهد شکی نیست...هرچی نباشه اون پسر شماست...

همه میدونستن که شاهزاده ووچان از هر نظری فوق‌العاده اس.... این موضوع سال گذشته وقتی که ووچان تونست از کاروان تجاری خودش کلی سود و منفعت به کشورش برسونه به همگی اثبات شد...  اما در اون لحظه قصدش فقط تعریف از ولیعهد نبود....شاید تغییر حالت چهره جونمیون هم مربوط به قصد‌ش میشد... لبخند کج ماوجش و ابروهای حالت گرفتش... اون حالا یک شیطان واقعی به نظر می رسید

_به طور حتم شاهزاده رو وون باید بابت این سفر بیش اندازه هیجان زده باشن....
رو وون.... اسمی که هر بار باعث چین خوردن پیشونی  جونگین میشد... اون بچه براش حکم سرب داغی رو داشت که با هربار دیدن یا یاد شدن ازش باعث اشفتگی حالش میشد....

_حتما همینطوره....
کوتاه جواب داد.... چرا هیچوقت نمی تونست جونمیون رو راجب به کار نبردن اون اسم قانع کنه... و بدبختانه... اون روز روزی بود که قرار بود جونمیون با نقاط ضعفش بازی کنه.... بدشانسی بود که نمی تونست دیگه مثل قبل توبیخش کنه... دلیلش هم دینی بود که گردن جونمیون داشت....

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Où les histoires vivent. Découvrez maintenant