Part 51

1.3K 213 107
                                    

به محض برخور لبهای سهون به گردن دخترک لرزش محسوسی به تیغه کمر تماشاچی محزون رخنه کرد....
انگشتهاش محکم به دور جام حلقه شد و نگاهش به نمایش محو مقابلش دوخته ‌ شد....
صدای بوسه های اروم معشوق ... لعنت به زمین و زمان.... نیازی برای انجام اون کارها بود...؟

همچنان در تعقیب شکار سرکشش بود شکاری که توغل زیادی به چالش کشیدن عشق یار داشت... جرعه‌ای زهراگین از تاکجو به لب هاش بوسه زد....چند جرعه دیگه نیاز داشت... چند جرعه دیگه باید می نوشید تا نمیدید...کور میشد و دیده به روی جهالت یار میبست....

گوش سپرد به نوای غم زده ای که با مهارت توسط دایه نواخته میشد...سایه های محو یکی پس از دیگری مقابل چشمان شیدای فسون شدش شکل میگرفت.... اون پیچش ها.... پیش نوازی ها....
بوسه ها..... و طولی نکشید که شکسته شد... مقاومت ملکه و ناله های اروم زن چین های پیشونی عاشق رو پر رنگ تر کرد.....

_آه......
زن چنگی به شونه های مقابلش زد و گیج از احساس جدیدی که تجربه میکرد به صورتی که به سمت پایین بدنش حرکت می‌کرد چشم دوخت...اولین شباهت پیدا شد.....
چشمهای بسته سهون.....امپراطورش هم قبلا با همچین روشی باهاش خوابیده بود....

دردناک بود.... دردناک بود چون صاحب هیچ کدوم از اون بوسه ها نبود...صاحب هیچ نگاهی نبود.... لب گزید و لرزش دست های سهون رو زمانی که پهلوهاش رو لمس میکرد احساس کرد...دیگه غروری هم براش باقی مونده بود؟؟ ....

سر رو بالشت برگردوند و دستاش رو به ملحفه سپید زیرش رسوند...اما عجیب بود..... واکنش های بدنش عجیب بود.... چرا اینبار فرق داشت.... چرا احساسش اینبار تا این حد متفاوت بود..... چرا اون لمس ها بدنش رو مشابه به کوره کرده بود و قلبش رو سرکش؟؟؟ناله ای دوباره و پیچیدن انگشتهای داغش به دور مچ دست سهون....

با پیچیدن انگشت های ملکه به دور مچش.. دستهاش ستون بدنش شد...چشمانش هنوز بسته بودن.... در واقع جرعت باز کردنشون رو نداشت... جرعت مواجه شدن با حقیقت رو نداشت...
نفس نفس میزد و صدای موسيقي و خنده های سر گرفته شده امپراطور‌ش باعث بهم پیچ خوردن معدش شده بود....

نمی دونست تا چه حد تاب میاورد... نمی دونست استانه صبرش تا چه اندازه بود...هیچ احساسی نبود.... هیچ لذتی در کار نبود.....لب گزید و لحظه‌ای نگاهش به نقوش نقش بسته پشت حریر گره خورد... چهره محزون همه چی تمامش... متاسف بود و شرمنده اما چاره ای جز این نداشت...

تعلل جایز نبود.... باید سریع تر تمومش میکرد....تمومش می‌کرد ...
لب گزید و دستش رو به عضو جی اون رسوند و کورمال کورمال بدنش رو در مقابل پاهای از هم فاصله داده شده زن جلو کشید و باعث به تک و تا افتادن نفس عاشق شد....

خنده ها قطع شدن و چشمان مستش به نمایش دوخته شد....
ابروهای حالت گرفتش خبر از خشم میداد.... خبر از جهنم....بدنش به جلو متمایل شد.... باید با دقت بیشتری نگاه میکرد... باید از نزدیک تر حسش میکرد...حس دردی که لحظه به لحظه در حال له کردنش بود....

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora