Part Special

1.7K 231 165
                                    

((فلش بک))

نگاهش با لذت خیره بود.... با حوصله و تک به تک.... با دقت.... مقابل هر کدوم از اون اشیاء با صبر تامل می ایستاد و بعد از اینکه به روحش به خاطر انرژی مثبتی که از هر کدومش میگرفت جلا میداد سراغ شی بعدی میرفت:

_چطوری اینجارو پیدا کردی؟
لبخندش به همراه لحن هیجان زدش به گوش زن رسید و باعث شد تا نگاه زن از گلدون سفید رنگ چینی با نقش های اژدهای ابی کنده بشه و توجهش به صورت دوست داشتنی پسرش جلب شه:

_به طور اتفاقی تبلیغاتشو تو اس ان اس دیدم...فوق‌العاده نیستن؟!
_همینطوره....
سرش بیشتر نزدیک صندوقچه ای که نظرش رو به خودش جلب کرد بود شد و انگشتش برای لمس حکاکی های ظریف معرق کاری شده چوب رو صندوقچه کشیده شد:

_دلیلش چیه؟!
_دلیل چی؟!
زن با لبخند پرسید و درست مثل پسرک عزيزش توجهش به صندوقچه کوچیکی رو میز گردی که روش از انواع و اقسام اشیاء با ارزش و قدیمی پر شده جلب شد.....

_دلیل این ترتیب ملاقات اونم تو همچین جایی... میدونم سرت بی اندازه با راه اندازی گالری نقاشیت سرگرمه.....

_اره خب...اما فکر کردم بد نیست تا به خودم استراحت بدم و ببینمت... این روزا ملاقات باهات حسابی سخت شده...مجله تو اوج خودش قرار داره برای همین سخت در تلاشی تا جایگاهتو بین رقبا حفظ کنی... فکر کردم این ملاقات برای یه خورده ریکاوری برای هر دومون بد نباشه....

سرش همراه لبخند به سمت مادرش چرخید:
_تو کافیه که اراده کنی من بی درنگ در خدمتتم مادام سونگ هیومین....رقیبای تازه نفس زیادی برای مجله پیدا شدن... علاوه بر تازه کارا... ELLE,vogue و خیلی از رقیبای قدرمون به دنبال کوچیکترین نقطه ضعف ازمون برای به پایین کشیدنمون ازجایگاه فعلیمونن.... اونا از موفقیت و بازخوردی که تو ژاپن بدست اوردیم ترسیدن و سخت در تلاشن تا جلوی شروع فعالیتمون تو چین و تایلندو بگیرن....

_با تموم چیزایی که گفتی من اصلا نگران نیستم....
زن همراه با لبخند دلنشین و دلگرم کنندش گفت و خودشو مشغول برانداز کردن چتر قدیمی مشکی رنگ کرد :

_چون میدونم با وجود تموم سختیایی که سر راهت وجود داره تو همچنان با موفقیت به راهت ادامه میدی... و میدونی چرا؟؟؟ چون تو پسر منی.... پسری که من قوی بارش اوردم....

سپاسگزارنه سر خم کرد و در تایید حرف مادرش  گفت:
_به لطف تو ارادم مثال زدنی.... شاید برای همینه که نگرانی ای بابتشون ندارم....
_خوبه.... خوشحالم تو این یه مورد سربلندم...

_یه چیزایی شنیدم....
با حالتی جدی ای که به خودش گرفته بود دست به کمر شد و اخم کرد:
_با معشوقه پدرم همسایه ای؟!

زن که به خاطر پیش کشیده شدن همچین موضوعی اونم توسط عزیز دردونش احساس شرم می‌کرد لبخند خجلی زد:
_تو اینو از کجا متوجه شدی؟!

Emperor Mistress Shygan "فصل اول"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora