part 2

6K 1.1K 299
                                    


بالاخره به فرودگاه رسید و با خستگی راهی پارکینگ فرودگاه شد.
بین راه جکسون، دوستش رو دید و براش دستی تکون داد.
جکسون نزدیکش شد و با لبخند گفت: # خسته نباشی!

*ممنون جک!

# می ری خونه؟

جین سری به معنای مثبت تکون داد که جکسون گفت: # دیروز نامجون رو دیدم با یک پسره بود!

جین که به سمت ماشینش می رفت با شنیدن حرف جکسون ایستاد.
نامجون با یک پسر بوده؟
جکسون با دیدن ایستادن جین بی حواس گفت: # فکر کنم باهم رفتن چون سوار یک ماشین بودند.

جین دسته چمدونش رو فشرد و لبخند خسته ای به جکسون زد و گفت: *خیلی خسته ام می رم خونه.

و بی حرف اضافه ای پسر رو تنها گذاشت.

*
رمز در رو زد و با کمترین صدا در رو باز کرد.
وارد خونه شد و جلوی در یک جفت کفش مردونه ی نا آشنا دید.
آب دهانش رو فرو داد و پوزخندی زد.
چرا فکر می کرد پسر از اون باید متعهد تر باشه؟
کفش هاش رو بی حوصله در آورد و به فضای آروم خونه نگاه کرد و با خودش گفت حتماً تو اتاق خوابن که انقدر فضا بی سر و صدا است.
البته ساعت هفت صبح بود و خب طبیعی بود که خواب باشند.
به سمت اتاق ها می رفت که صدایی از گوشه ای ترین قسمت سالن شنید.
£سلام هیونگ!

با بهت سرجاش ایستاد و به آرومی به سمت صدا برگشت.
اون اینجا بود؟
پسری که فکر اون تصمیم رو به سرشون انداخت و باعث این همه سال نا امیدی شد، اینجا بود.
هوسوک کتاب داخل دستش رو روی مبل انداخت و با شرمندگی گفت: £متاسفم! نمی خواستم بیام ولی نامجون اصرار کرد...

*خوش اومدی!

جین بدون هیچ حسی تو صداش گفت. به سمت مبل ها رفت و کتش رو درآورد و کنار خودش روی دسته ی مبل انداخت.
*می خوای بمونی؟

£نه الان از اینجا میرم، خونه ام تمیز نبود مجبور شدم دیشب خدمتکار بگیرم.

جین دستش رو به پشت گردنش کشید و گفت: *منظورم اینه که اومدی تا کُره بمونی؟

هوسوک سرش رو پایین انداخت و جواب داد: £آره.

جین دوباره سری تکون داد و همون طور که از جاش بلند می شد، گفت: *یخچال پره. می دونی که نامجون حتماً باید صبحانه بخوره می شه برای خودت و خودش صبحانه درست کنی؟ من خسته ام می رم بخوابم.

هوسوک باشه ای گفت و به سمت آشپزخونه رفت.
خب اولین ملاقات بعد از چند سال چندان بد نبود و هوسوک امید داشت که روابط بهتر خواهد شد.

*

تهیونگ جیغ دیگه ای کشید و اشک بیشتری از چشم های معصومش فرو ریخت.
یونگی بدون اینکه توجه ای به حال پسر بچه بکنه دوباره سرنگی داخل بازوی کبود شده اش فرو کرد.
این بار اثر دارو فرق می کرد و باعث شد که تهیونگ روی تخت تکون های شدید بخوره و اگه به تخت نبسته بودنش از روی تخت می افتاد.
جیمین لبش رو گزید و با نگرانی گفت: ×چرا اینجوری شد؟ تشنج کرد؟

Hybrid childsWhere stories live. Discover now