part 11

5.2K 1K 108
                                    


*
وارد شیرینی فروشی شد و مستقیم به سمت هوسوک رفت.
هوسوک سرش رو بلند کرد و با دیدنش بی حوصله گفت: £اینجا چیکار می کنی؟

&بیا بشین باهات کار دارم!
لحن جدی یونگی باعث شد که ابروهای هوسوک از تعجب بالا بپره.
£من با تو کاری ندارم!

&جانگ هوسوک! گفتم بیا بشین، می خوام ازت چند تا سوال بپرسم.
صدای داد یونگی تو فضای شیرینی فروشی پیچید.
هوسوک نفسش رو کلافه بیرون فرستاد و دفتر حساب و کتابش رو روی پیشخوان رها کرد و به سمت یکی از میزها رفت و روی صندلی نشست.
یونگی به سرعت رو به روش نشست و گفت: &ازت چندتا سوال می پرسم، ازت خواهش می کنم راست جواب بده.

هوسوک فقط سری تکون داد و منتظر به پسر عجول رو به روش نگاه کرد و البته خودش می تونست فقط حس کنه که چه قدر نگاهش آمیخته به حسرت و دلتنگی است.
&چند سال پیش جنی چه جور باردار شد؟

هوسوک با شنیدن سوال جا خورد و خودش رو جمع و جور کرد.
£معلومه دیگه بچه ها رو تو یکی از موسسه های باروری کاشتیم و قبلش جنی قبول کرده بود که رحمش رو اجاره بده.
(دوستان من نمی دونم راستش از چه اصطلاحی برای بچه های که خارج از رحم درست میشن بیارم. به بزرگی خودتون ببخشید.)

&خب...خب...تخمک و اسپرم از کی بود؟

هوسوک با کلافگی دستش رو داخل موهاش کشید و گفت: £دیگه چه اهمیتی داره که اون بچه ها از چه تخمک و اسپرمی بودن؟ چرا بعد از این همه سال ها این سوالات رو می پرسی؟ چرا همون موقع که می خواستم برات توضیح بدم لج کردی و حرف هام نشنیدی؟

یونگی با لحنی ملتمس گفت: &من اشتباه کردم! خواهش می کنم جواب بده.

£یکی از بچه ها مال نامجون و جین بود در واقع از اسپرم نامجون و تخمک اجاره ای بود و یکی از بچه ها هم مال من!

&اون بچه ای که مال تو بود...می دونی مادرش کیه؟

هوسوک که استرس بدی به جونش افتاده بود، سعی کرد بحث رو عوض کنه.
£نه من آخه از کجا بدونم اون زن کی بوده. چرا همچین می کنی یونگی؟ می خوای با این سوالات به کجا برسی؟

یونگی سکوت کرد و بعد از چند ثانیه که تک تک حرکات هوسوک رو زیر نظر داشت، گفت: & مال من بود؟ بچه ی دوم مال ما دو تا بود؟ آره هوسوک؟

هوسوک دست هاش رو روی صورتش گذاشت و نفسش رو بار دیگه با شدت بیرون فرستاد.
حدس می زد که یونگی متوجه شده باشه؛ پس دیگه پنهان کاری فایده ای نداشت.
حالا که دیگه اون بچه وجود نداشت چه اهمیتی داشت که یونگی بدونه بچه مال خودش بوده یا نه؛ پس فقط یک کلمه به زبون آورد و حقیقت رو انکار نکرد.
£ آره.

*

(فلش بک)

£هیونگ! این دکتره مطمئنه؟

جین درحالی که دولُپی غذاش رو می خورد، جواب داد: * آره پسر! اون کارش همینه، روی دورگه ها کار می کنه و درضمن اون یکی از اعضای سازمان بوده؛ پس مورد ما براش تعجبی نداره و به ضرر ما هم نیست.

هوسوک بی میل ظرف پاپکورنش رو روی میز گذاشت و گفت: £اما من می ترسم! نمی تونم به یون بگم که من هم یک دورگه ام.

جین بالاخره دست از غذا خوردن کشید و گفت: *این فکری بود که تو توی سر ما انداختی و از بس بچه، بچه کردی که ما هوایی شدیم! بعدش هم از چی می ترسی؟ یونگی هم یک دورگه است مطمئناً درکت می کنه که چرا این همه مدت بهش نگفتی و مخفی شدی.

هوسوک پاهاش رو ازهم باز کرد و تیشرت خیس شده از عرقش رو کمی بالا داد.
£من می دونم اگه بهش بگم قبول نمی کنه می دونی که چه قدر دوست داره خودش باردار بشه. گاهی اوقات فکر می کنم این افکار شیرینش بدجوری با قیافه ی سرد و خشنش در تضاده.

جین خندید و گفت: *اون واقعاً عجیبه! چه طوری با اون قیافه ی سوعگ به همچین چیزهایی فکر می کنه؟ حتی من هم به همچین چیزی فکر نمی کنم!

هوسوک بینی اش رو چین داد و گفت: £هی اون عجیب نیست، فقط گاهی اوقات رفتاری می کنه که با قیافه اش چندان همخوانی نداره.

جین خندید و ظرف غذاش رو روی میز شلوغ رو به روش گذاشت.
هوسوک دوباره گفت: £با اینکه دوست دارم به آرزوش برسونمش اما نمی تونم منکر موقعیتمون بشم. اون یک مرده و اگه کسی بویی ازش ببره کار هممون ساخته است. خدایا! یک راهی پیش روم بزار.

جین با خونسردی گفت: *لازم نیست بهش چیزی بگی ما خودمون کار رو بی سر و صدا انجام میدیم من به نامجون هم می سپرم یک وقت سوتی نده. فصل جفت گیری نزدیکه فقط روز اول که شروع هیتش بود بی هوشش کن بقیه اش با دکتره.

*

(زمان حال)

تهیونگ با قدم های آهسته بدون اینکه توجه ای به پچ پچ ها و نگاه های خیره ی پرستارها بده، به سمت اتاقش می رفت.
یونگی بهش امر کرده بود که داخل اتاقش بمونه تا برگرده ولی خب کیه که بهش اهمیت بده؟
در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد.
مستقیم به سمت تخت کوکی رفت ولی با تخت خالی رو به رو شد.
متعجب به ساعت نگاه کرد الان وقت خواب بود و وقت گردش تمام شده؛ پس جانگ کوک کجا می تونست رفته باشه؟
داخل اتاق خالی چشم گردوند و با ندیدنش حس بدی بهش القا شد.
دوان دوان به سمت بیرون رفت و از پرستاری که اونجا بود، پرسید: -

جانگ کوک کجاست؟

پرستار بی خیال جواب داد: #داخل اتاقه!

تهیونگ از رفتار زن هیسی کرد و به اتاق برگشت.
اون همه جای اون اتاق دوازده متری رو گشته بود جز کمد حوله ها!
به سمت کمد حوله ها رفت و در سفید رنگ فلزی رو محکم کشید و با بهت به داخلش نگاه کرد.

پایان پارت یازدهم.

به نظرتون ته ته با چی مواجه شد؟ 🤔
ممنون بابت ووت ها عزیزان دل 💛❤🧡😊
ووت و نظر یادتون نره دوستون دارم تا پارت بعد ❤❤

Hybrid childsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang