season 2 _ part 14

3.8K 712 196
                                    

نمی دونست پوچی که حس می کنه حاصله چیه.
عشق یا نفرت؟
اون قطعاً عاشقه یونگی بود اما هوسوک...
حسی که نسبت به هوسوک داشت ناشناخته بود.
یک روز دلش می خواست سر به تنش نباشه و یک روز هم از نبودش بغض می کرد.
دوباره آهی کشید و روی مبل دراز کشید و چشم بست، شاید کمی خواب برای مغز خسته اش مفید می بود.

***

جانگ کوک تمام مدت روی تخت دراز کشیده و از درد ملایمی که تو شکمش می پیچید اخم ظریفی کرده بود.
دستش رو با ملایمت روی شکمش می کشید و کودک سه ماهه اش رو نوازش می کرد.
به عکس بچگی های تهیونگ و خودش که روی دیوار خودنمایی می کرد، خیره بود و دلش بدجوری برای آغوشش تنگ شده بود.
+می دونی کوچولو، بابایی مارو خیلی دوست داره. اون قبل از اینکه ناپدید بشه هر شب برامون قصه می گفت و نازمون می کرد.

نتونست تحمل کنه و کم کم بغض کرد.
به زور ادامه داد: +اون هر شب بهمون بوس شکلاتی می داد! به جرات می تونم بگم بوس هاش از شکلات هم شیرین ترن؛ چون مخلوطی از عشق و محبته. اون...

اشکی از گوشه ی چشمش چکید و نفس عمیقی کشید.
چشم از عکس گرفت و به سمت جیسویی که با خیال راحت خوابیده و خُر و پُف آرومی می کرد، خیره شد.
مثلاً جیسو اومده بود که از اون مراقبت کنه اما الان یکی باید مراقب خودش می بود.
لبخندی به خواهر کوچولوش زد.
خم شد و پتو رو روی تن ظریف دختر کشید و پیشونی اش رو بوسید.
به آرومی از جاش بلند شد و به سمت میز مطالعه تهیونگ رفت.
روی صندلی، پشت میز نشست و با دقت کشوهای میز رو گشت. می دونست که دفتر خاطرات تهیونگ باید تو یکی از کشوها باشه و بالاخره تو کشوی سوم میز، دفترِ قدیمی که طرح اسبِ شاخدارِ رنگارنگ بود رو پیدا کرد.
با خوشحالی دفتری رو که خودش به تهیونگ تو اولین تولدشون داده بود رو برداشت.
دلش می خواست خاطراتشون رو کمی برای کوچولوشون مرور کنه و می دونست تهیونگ تمام جزئیات رو بدون کم و کسری و جا انداختن یک واو می نویسه.
به آرومی دفتر رو باز کر و به صفحه ی اولش زل زد.
《تغدیم به ته ته خوشگلم با اِشغ، تولدت مبارک! دوسط دارم. از ترف کوکی!》
با خوندن جمله ای که پر از غلط و غلوط املایی بود خنده ای کرد و بی اختیار اشک دیگه ای از چشمش افتاد.
سریع جلوی ریزش اشک هاش رو گرفت و صفحه رو ورق زد.
بالای صفحه تاریخ تولدشون بود، معلوم بود اولین خاطره ی دفتر مربوط به روز تولدشون بوده.
به تیتری که بالای صفحه زده بود لبخند کنجکاوی زد و با ذوق زیرلب تکرارش کرد.
+یک قرار عاشقانه؟

***

(فلش بک)

تهیونگ تنها تو اتاقش نشسته بود و با دو عروسک پولیشی اش بازی می کرد.
ذوق زده لب های عروسک خرگوشی رو به لب های عرسک ببری اش نزدیک کرد و به خاطر کوتاه بودن قدِ خرگوشک بینی کیوتش تو دهن ببری رفت.
تهیونگ اخم هاش درهم کرد و غر زد: -نه کوکی نباید اینجوری تایگر رو ببوسی! باید لب هات روی لب هاش بزاری نه دماغت رو! تایگر تو باید سرت رو خم کنی نه اینکه راست وایسی و حرکت نکنی. فهمیدید؟

Hybrid childsWhere stories live. Discover now