part 17

4.6K 904 157
                                    


*
وارد ساختمان شیک و بلند شدند.
هر چهار پسر با دیدن فضای زیبای لابی ساختمان به وجد اومدند و لبخند زنان به سمت آسانسور رفتند که صدایی متوقفشون کرد.
#شما کی هستید؟

هر دو پسر به همراه بچه های در آغوششون به سمت نگهبان ساختمان برگشتند و چانیول با یادآوری چیزی سریع کارت خونه اشون رو در آورد و گفت: $ما صاحب خونه ی واحد بیست و دو هستیم.

و کارت رو به سمت مرد گرفت، نگهبان با دیدن کارت لبخندی زد و گفت: #آقای پارک؟

چانیول لبخندی زد و جواب داد: $بله، خودم هستم.

#به ساختمان آسمان خوش اومدید.

هر دو پسر تعظیمی کردند و بعد از گرفتن کارت به سمت آسانسور راه افتادند.
وارد که شدند بکهیون سریع طبقه ی یازدهم رو فشار داد.
هر چهار نفر نفس راحتی کشیدند اما قبل از اینکه در کامل بسته بشه دستی مانع شد و مرد زیبا و
خوشتیپی به همراه چمدونش وارد آسانسور شد.
چانیول و بکهیون لبخندی به چهره ی جذاب مرد زدند و پسر بچه های تو آغوششون رو بیشتر از قبل مخفی کردند.
مرد چمدونش رو کنار گذاشت و در حینی که دکمه ی طبقه ی ده رو می فشرد شروع به معرفی خودش کرد.
*من کیم سوکجینم. واحد بیست به همراه همسرم زندگی می کنم! شما همسایه های جدید هستید؟

بکهیون با لبخند جواب داد: €بله ما پسر عمو هستیم و این دو کوچولوهم برادرامون هستن. واحد بیست و دو مال ماست.

جین خوش آمدی گفت و ساکت شد.
بوی عجیبی از اون پسرها حس می کرد ولی هر چی فکر می کرد متوجه نمی شد اون بوی ضعیف متعلق به چیه.
همون لحظه سر جانگ کوک تو بغل بکهیون چرخید و به مرد خوش صدا نگاه کرد.
جین با حس کردن سنگینی نگاهی به پسر بچه نگاهی انداخت و لبخندی مهربون به روی زیبای پسر زد.
جانگ کوک با خجالت صورتش رو تو گردن بکهیون مخفی کرد و جین زیرلب بهش لقب کیوت رو داد.
بالاخره آسانسور تو طبقه ی دهم ایستاد و جین بعد از خداحافظی از همسایه های جدید به سمت خونه اش رفت.
به محض خالی شدن آسانسور تهیونگ سرش رو از روی سینه چانیول برداشت و گفت: -بوی عجیبی داشت.

چانیول و بکهیون که حس بویایی ضعیفی داشتند با این حرف تهیونگ متعجب شدند.
€چه بویی می داد؟

آسانسور ایستاد و دو پسر همونطور که حواسشون به تهیونگ بود، خارج شدند.
تهیونگ شونه هاش رو با بی خیالی بالا انداخت و بالاخره روی زمین ایستاد و گفت: -بوش مثل بوی کوک بود، بوی شکار می داد.

بکهیون ابرویی بالا انداخت و در رو باز کرد.
هر چهار پسر وارد خونه جدید شدند و لحظه ای با دیدن خونه ی زیباشون جوری تعجب کردند که تموم حرف های چند لحظه قبلشون فراموش شد.
تهیونگ دست جانگ کوکی رو که با دهن باز به همه جا نگاه می کرد، گرفت و دنبال خودش به سمت اتاق ها کشید تا باهم کمی فضولی کنند.

Hybrid childsWhere stories live. Discover now