با ندیدن کسی رو به روش و همزمان کشیده شدن تیشرتش به پایین خم شد و لحظه ای با دیدن اون پسرک کیوت قلبش به تپش افتاد.
تهیونگ که توجه مرد رو به خودش دید چتری های پریشونش رو از روی چشم هاش کنار زد و با لحنی که قلب هوسوک رو لرزوند، گفت: -تخم مرغ دارید؟هوسوک لبخند پر بغضی زد، خم شد و روی زانوهاش نشست.
بوی پسرک رو خیلی خوب حس می کرد و مطمئن بود که اون پسر بچه ی بامزه همون پسر کوچولوی خودشه.
دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد تا روی لپش بزاره که ناگهان مردی از پشت گرفتش و در کسری از ثانیه بغلش کرد.
با این حرکت هوسوک از خلسه خارج شد و به چانیول که نگاه بدی بهش می کرد، خیره شد و تازه یاد درخواست پسر کوچولوش که هیچ ایده ای نداشت چرا اونجاست، افتاد.
با تته پته گفت: £چند لحظه صبر کنید!با دست و پاهایی لرزون خودش رو به یخچال رسوند و با هر بدبختی بود اون دو پسر رو راهی کرد.
به محض ورود دو پسر به واحد رو به رویی خونه اش، گوشی اش رو برداشت و شماره ی یونگی رو گرفت.
هنوز دو بوق نخورده بود که صدای سر خوش یونگی تو گوشش پیچید.
&چه قدر زود دلتنگم شدی! اگه می دونستم...نگذاشت یونگی به چرت و پرت هاش ادامه بده و با عصبانیت فریاد زد: £تهیونگ کجاست؟
یونگی لبخندش محو شد و با شنیدن صدای خشمناک پسر پِی به جدی بودن موضوع برد.
&خب معلومه توی سازمانه!هوسوک نفس راحتی از اینکه درست حدس زده بود کشید و از اینکه یونگی متوجه نبودِ تهیونگ نشده بود، خوشحال شد.
£خیله خب خداحافظ.
هوسوک با لحنی بی خیال که کاملاً متضاد دقایقی پیشش بود، گفت و تماس رو قطع کرد.
یونگی متعجب به گوشی زل زد و زیرلب گفت: &دیوونه.بالاخره به محوطه ی محافظت شده رسید و بعد از پارک ماشینش کنار ماشین جیمین که همون لحظه وارد پارکینگ شد، از ماشین پیاده شد.
هر دو پسر بی توجه به هم به سمت ساختمان سازمان رفتند و به محض ورودشون متوجه جو غیر عادی و بهم ریخته ی پرستارها شدند.
یونگی اخمی کرد و گفت: &اینجا چه خبره؟و با دستش به مامورهای امنیتی سازمان اشاره زد.
لیسا فرمانده ی نگهبان ها جلو اومد و گفت: ÷دکتر مین! نیمه شب دیشب ساعت سه صبح چهار هیبریدی که زیر نظر شما بودند موفق به فرار شدند. ما دستور داریم تا هر چهار نفر...یونگی دیگه نایستاد تا به حرف های دختر گوش بده و با سرعت به سمت اتاق تهیونگ رفت و در رو یک ضرب باز کرد.
با دیدن تخت خالی و دو مامور جست و جو نفسش بند اومد و بغض بدی کرد.
&نه... نه... نباید اینطوری می شد!لیسا که از رفتار بی ادبانه مرد مغرور به شدت عصبی شده بود، دوباره جلو رفت و گفت: ÷دو تا از اون هیبریدها متعلق به ارتش سازمان هستند و هفته ی بعد اعزامشون بود، اون دو نفر به همراه یکی از اون بچه ها به شدت برای سازمان مهم هستند.
YOU ARE READING
Hybrid childs
Fanfictionتهیونگ و جانگ کوک دو کودک هیبریدی تحت آزمایش هستند که طی اتفاقاتی باهمدیگر آشنا شده و کم کم بهم دل می بندن. آیا راهی برای نجات این دو کودک هست؟ فرجام این عشق کودکی چه می شود؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: namjin, hopemin, yoonmin, sope, sope...