season 2 _ part 11

4K 750 154
                                    

پدربزرگت انتظارش رو داشت و ازم پرسید که در عوض اینکه بزارم هوسوک بره چی می خوام و من ازش خواستم که از ژن هوسوک برای مدل سازی استفاده کنه و اون قبول کرد. (یعنی با استفاده از ژن هوسوک یک هیبرید با همون ویژگی های هوسوک بسازن) هوسوک رفت ولی مینگیو به قولش عمل نکرد. خیلی عصبی بودم و شروع کردم به دنبال کردن هوسوک اما گم شده بود و هیچ جا اثری ازش نبود تا اینکه بعد از ده سال پیداش کردم.
و حالا وقت اجرای نقشه ای بود که تمام سال ها کشیده بودم.

رییس سازمان قدمی به تهیونگ عصبی نزدیک شد و با پوزخند گفت: #پدرهات گفتن چه جوری آشنا شدن؟

تهیونگ متعجب نگاهش کرد و نمی دونست منظور مرد چیه.
مرد دست به سینه شد و یک تای ابروش رو بالا انداخت و با سرخوشی جواب داد: #من باعث آشناییشون شدم و تو باید از من متشکر باشی!

ضربان قلب تهیونگ بالا رفت و یک چیزهایی حدس می زد.
حدسیاتی که چندان خوب نبود.
مرد دست هاش رو پشت سرش درهم قفل کرد و با نیشخند ادامه داد: #یونگی از طرف من به هوسوک نزدیک شد!

***

(فلش بک _ 26 سال قبل)

به پسر رنگ پریده و پوکر رو به روش نگاهی انداخت. پسری که در همون دو سال اول دانشگاهش در رشته پزشکی غوغا به پا کرده بود و همه ازش به عنوان یک نابغه نام می بردند.
به پشتی صندلی اش تکیه زد و با جدیت پرسید: #اسمت چیه؟

پسر که انگار یک ربات از قبل برنامه ریزی شده باشه، جواب داد: &مین یونگی.

کمی اخم کرد و دوباره پرسید: #چند سالته؟

یونگی دوباره با همون لحن جواب داد: &هنوز یک ماه از تولد بیست سالگی ام می گذره!

مرد سری به معنای فهمیدن تکون داد و نگاه مرموزی بهش کرد.
اون یک هیبرید گربه از گونه دم باریک های سفید بود همونی که به خوبی می تونست براش مفید باشه.
عکسی رو با دستش به سمت پسر دراز کرد و با تحکم گفت: #بگیرش!

یونگی اطاعت کرد و عکس رو ازش گرفت و منتظر شد تا خواسته ی رییس رو بشنوه.
#اسمش هوسوکه سال دوم رشته شیرینی پزی دانشگاهی که تو داخلش درس می خونی باید بهش نزدیک بشی!

یونگی با دقت به عکس نگاه کرد و می دونست که نباید مخالفت کنه؛ پس فقط پرسید: &برای چه کاری؟

#باید ازش باردار بشی!

یونگی نیشخندی زد، انتظارش رو داشت. از گونه ی اون فقط برای باروری استفاده می کردند.
با زیرکی عکس رو روی میز برگردوند و گفت: &اون وقت چی به من می رسه؟

رییس سازمان پوزخندش غلیظ تر شد و واقعاً به درک این مَثَل که هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره، رسید.
#یک پاداش خوب و آزادی مطلق از سازمان بدون اینکه اسمت جایی توی سازمان باشه!

چشم های سرد پسر بالاخره برقی از رضایت زد و لب هاش منحنی کمی به خود گرفت.
&قبوله!

***

(زمان حال)

به لوله ی پلاستیکی که ازش خون می گرفت، خیره شد و واکنشی نداشت.
باورش نمی شد یونگی که اون همه کار برای بخشش کرده بود از اول یک خیانتکار بوده ولی با دیدن فیلم هایی که اون مرد شیطان صفت بهش نشون داد، بالاخره باورش شد.
چند ساعتی از رفتن مرد می گذشت و تهیونگ باور داشت حقایق ناگفته ی زیادی هنوز مونده.
حقایقی که با برملا شدنشون قرار بود زندگی ایشون رو به آتیش بکشه.
چشم هاش رو محکم بست و خدا رو شکر کرد که حداقل دیگه تو وضعیت ایستاده نبود.
با اون حجم اطلاعاتی که وارد مغزش شده بود دیگه طاقت بی حس شدن پاهاش رو نداشت.

***

£پیوند رو از بین ببر!
هوسوک از بین دندون هاش نالید و از درد به خودش پیچید.
یونگی درحالی که داشت دست و پاش رو می مالید، با عصبانیت غرید: &دیوونه شدی؟ همین که من ارتباطم رو باهاش از دست دادم داره به اندازه کافی داغونم می کنه.

£باید پیداش کنم! با وجود این درد نمی تونم روی کار تمرکز کنم.
هوسوک ناله ای دیگه کرد و یونگی با ناراحتی دوباره شقیقه ی عرق کرده اش رو بوسید.
جیمین به دنبال داروهای مورد نیاز رفته بود و یونگی مجبور شد برای نرسیدن آسیب به جنین، جانگ کوک رو بی هوش کنه.
تقریباً سه ساعت پیش بود که احساس کرد پیوندش با تهیونگ از بین رفته و از همون موقع درد بدی تو قلبش احساس می کرد.
انگار که قلبش شکسته.
&نمی تونم عزیزم! اگه پیوند رو من از بین ببرم کمتر از چند روز می میری! نمی تونم این کار رو بکنم...ازم نخواه...

یونگی کم کم داشت اشکش در می اومد‌. هیبریدها همه یک رگی داشتند که خون درش جریان نداشت و از دست چپ مستقیم به قلب می رسید. بهش می گفتند رگ پیوندی که مخصوص والدین و بچه هاشون بود.
این یک راه ارتباطی بود که والدین باهاش مطمئن بشن که فرزندشون زنده است و در خطر نیست.
اگه اون پیوند با هر عمل غیر طبیعی مثل دخالت انسان قطع می شد، فردی که پیوند رو بریده در عرض چند ساعت یا چند روز می مُرد.
فقط یک راه برای بازسازی پیوند بود و اون راه این بود. باید اون شخصی که به خاطرش پیوند قطع شده به اون فرد خون اهدا کنه و اینجوری می شد که اون فرد نجات پیدا می کرد.
خوبی این ماجرا این بود که هیبریدها می تونستند از همه نوع گروه خونی استفاده کنند و مثل انسان ها محدود به یک گروه خونی نبودند.
(منظور اینه که اگه گروه خونی یکی A باشه می تونه به گروه خونی B خون اهدا کنه.)
یونگی هفت سال تمام از این حس محروم بود چون اون نمی دونست که فرزندی داره و فقط درد خفیفی رو بعضی اوقات حس می کرد ولی بعد از اینکه پیوند رو گرفت حس خوشایندی داشت و حالا با از بین رفتن پیوند...
یونگی حتی نمی خواست به افکار منفی ذهنش گوش بده.

پایان پارت یازدهم.
خب دوستان این پارت بیشترش جنبه ی اطلاعاتی داشت و بالاخره فهمیدیم که چرا یونگی اصرار به بارداری داشت 😊🧡
ووت و نظر یادتون نره عشقا 💛❤🧡
دوستون دارم تا پارت بعد 🧡❤💛

Hybrid childsWhere stories live. Discover now