part 9

4.8K 990 158
                                    


تهیونگ با ترس شروع به دست و پا زدن کرد و تند تند کلمات رو پشت هم می چیند.
-ببخشید عمو یون! دیگه بی اجازه وارد اتاقت نمی شم، بزار برم! خواهش می کنم بزار برم!

یونگی محکم تر گرفتش و شروع کرد به هق هق کردن.
تهیونگ با شنیدن صدای گریه یونگی بی حرکت موند و آروم صداش کرد: -عمو یون!

یونگی سرش رو توی گردن تهیونگ فرو برد و شروع به بو کشیدنش کرد.
بوی آشنای تهیونگ باعث می شد یک حس عجیبی بهش دست بده. یک حسی مثل حس مادرانه؟
به سمت تخت رفت و همراه با تهیونگ روی تخت دراز کشید.
همچنان درحال بو کشیدنش بود و کم کم داشت آروم می شد ولی اشک هاش همچنان جاری بود.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و انگار می دونست که یونگی خطری براش نداره؛ پس برای همین هیچی نمی گفت.
تهیونگ بعد از چند بار نفس کشیدن عمیق و پیاپی کم کم متوجه بوی خاصی شد.
یک بوی شیرین و در عین حال خنک‌.
بین دست های شل شده یونگی چرخید و بی اراده سرش رو نزدیک گردنش برد و اون رو بو کشید.
یونگی با چشم های باز نگاهش می کرد و موهاش رو نوازش می کرد.
تهیونگ دستش رو بلند کرد و روی صورتش گذاشت و اشک هاش رو پاک کرد.
کم کم خودش هم داشت اشک تو چشم هاش جمع می شد و بغض کرده نالید: -تو مامانمی؟

یونگی چشم هاش گرد شد و نمی دونست چی بگه.
اون پسر هوسوک بود و مطمئن بود که جنی گفته بود با تخمک یک زن دیگه به وجود اومده پس چرا اون رو مادر خودش می دید؟
تهیونگ قطره اشکی ریخت و لب هاش لرزید و همچنان منتظر جواب بود.
یونگی با دیدن چهره گریون پسر بچه نزدیکش شد و سرش رو روی سینه ی برهنه اش گذاشت و ناخواسته تو گوشش آروم گفت: &آره.

*

تهیونگ از وقتی برگشته، بی صدا روی تختش دراز کشیده بود و جانگ کوک هر چقدر بوس شکلاتی بهش می داد بازهم نتونست وادار به حرف زدنش بکنه.
یونگی از وقتی اون رو به اتاقش فرستاده بود، ندیده بودش و فقط از سوهو خواسته بود که از تهیونگ خون بگیره.
با اتفاقی که دیروز افتاده بود باید اطمینان کسب می کرد که چرا تهیونگ اون رو مادرش می دونست.
با دست های لرزون آزمایشات رو انجام می داد و با اینکه حالش بد بود حتی نمی خواست یک لحظه هم وقت تلف کنه.
بالاخره جواب آزمایش آماده شد و سوهو گفت که جواب وارد سیستم شده.
با حالی خراب پشت سیستم نشست و به کلمه DNA بالای صفحه خیره شد.
نفسش رو توی سینه حبس کرد و به نتیجه نگاه کرد.
چشم هاش لحظه به لحظه با خوندن هر کلمه گردتر می شد و دهانش بازتر.
تطابق نود و نه درصدی خونی نمونه شماره یک با نمونه شماره دو.
یونگی دستش رو با ناباوری روی دهانش گذاشت. تهیونگ بچه ی اون بود؟

*

نامجون بی حوصله روی مبل خانه ی پدری اش لم داده بود و به سوالات مادرش که هر از گاهی از جین می پرسید، جواب می داد.
مادرش لیوان آبمیوه رو به دستش داد و در حالی که وسایل بافتنی اش رو برمی داشت گفت: # تو قصد نداری بچه دار بشی؟

Hybrid childsWhere stories live. Discover now