season 2 _ part 13

3.6K 733 214
                                    


تهیونگ بهت زده به آقای کانگ خیره شد و بعد از چند ثانیه بالاخره به خودش اومد و فریاد زد: -رذلِ عوضی! یونگی رو از چشمم انداختی بس نبود؟ حالا داری در مورد جیمین چرت و پرت میگی؟ اون مارو دوست داره و هر چه قدر که می خوای در موردش دروغ بهم بباف ولی من باور نمی کنم!

آقای کانگ با لبخند و لذت به چهره ی برافروخته اش خیره شد و با خونسردی گفت: #تهیونگ! تو که احمق نبودی؟ حالا چی شده که خودت رو به حماقت می زنی؟ تو خودت به شخصه دوست داری که یک رابطه ی سه نفره داشته باشی؟ اصلاً دوست داری که عشقت رو با یک نفر دیگه هم شریک بشی؟ پس چرا از جیمین توقع داری که این کار رو بکنه؟ چرا جیمین باید یک رابطه ی سه نفره رو قبول کنه؟ درسته! داری به خوب چیزی فکر می کنی اون این رابطه رو قبول کرده چون هدفی پشتش داره.

تهیونگ از بین دندان های بهم چفت شده اش غرید: -کثافت! جیمین می خواست از کشور بره من نزاشتم. من با نقشه برش گردوندم. من...

تهیونگ حرفش رو نصفه گذاشت. آقای کانگ از جاش بلند شد، با قدم های آهسته به سمت تهیونگ رفت و گفت: #پسر کوچولو! جیمین از اولش هم قرار نبود کشور رو ترک کنه. اون برمی گشت چه تو براش نقشه می کشیدی چه نمی کشیدی‌.

***

(فلش بک_ پانزده سال قبل)

عکس رو به سمت پسرک مو آبی کشید و گفت: #برش دار!

جیمین عکس رو از روی میز برداشت و با دقت به پسر مو قهوه ای خیره شد.
#برات یک ماموریت دارم!

جیمین چشم از عکس گرفت.
پوزخندی زد و دست به سینه نشست و برخلاف چهره ی معصومش با گستاخی گفت: ×و چرا باید قبول کنم؟

آقای کانگ لبخند حرص درآری نثار جیمین کرد.
#جیمین! تو فکر می کنی من متوجه رابطه ی مخفیانه ی تو با دکتر مین نمی شم؟ می دونی که داشتن رابطه با افرادی که در محیط کارت یا همکارت هستند، ممنوعه و تو مهم ترین قانون سازمان رو شکستی! به دکتر مین پیشنهاد دادی و حالا هم رابطه دارید؛ پس بهتره قبل از اینکه به خاطر قانون شکنی اتون مجازاتتون کنم خودت این ماموریت رو قبول کنی!

جیمین چشم غره ای بهش رفت و منتظر به مرد خیره شد.
آقای کانگ لبخند پیروزمندی زد.
#من اون پسر رو می خوام باید برام بیاریش!

جیمین دوباره عکس رو از روی میز برداشت.
نمی دونست اون چهره چی داشت که بهش جذب شده بود. چشم از عکس گرفت و مستقیم به چشم های رییس خیره شد و گفت: ×چرا فقط نمی دزدیش؟

آقای کانگ پوزخندی زد و گفت: #چون نمی شه!

جیمین با کنجکاوی پرسید: ×چرا؟

#چون معشوقه ی دوست داشتنیت عاشقه این مرده. اگه بدزدمش یونگی متوجه می شه و چوب لای چرخمون می زاره؛ پس تو باید با این مرد دوست بشی و رابطه ی عاشقانه ای باهاش شروع کنی و وقتی یونگی از این مرد ناامید و متنفر شد اون وقت برام میاریش!

جیمین که با شنیدن حرف های رییس سازمان خشمگین شده بود دست هاش رو مُشت کرد، عکس پسر بی توجه تو دستش مُشت شد. دیگه اون پسر براش جذابیت نداشت و در عوض حس نفرت عمیقی تو قلبش نسبت بهش حس می کرد. با غیظ غرید: ×در ازای؟

آقای کانگ لبخند زد.
#در ازای آزادی خودت و معشوقه ات!

جیمین نیشخند شرورانه ای زد، عکس رو زیر پاش انداخت و با کفش روی عکس رو لگد کرد.
×قبوله!

***

(چند ماه بعد)

×لعنت بهت تو نگفتی اون بچه پسر یونگی و هوسوکه! چرا بهم نگفتی؟
جیمین بی وقفه با فریاد حرف می زد و آقای کانگ سعی در آروم کردنش داشت.
#چه اهمیتی داره که تهیونگ بچه کی باشه؟

جیمین هیستیریک خندید و با تمسخر گفت:
×چه فرقی داره؟ من دارم به زور از شر هوسوک خلاص می شم، دارم هر دفعه نقش آدم های عاشق رو بازی می کنم در حالی که ازش متنفرم و فکرم پیش یکی دیگه است. اون وقت حالا می فهمم که اون توله هم بچه ی یونگیه و باید نصف عمرم رو هم برای خلاص شدن از دست اون زجر بکشم و نقش بازی کنم؟

آقای کانگ با لودگی دست هاش رو به معنای آروم باش تکون داد و گفت: #هی آروم باش پسر! چیزی نشده که. هوسوک و تهیونگ تا یک هفته ی دیگه برای من می شن و یونگی هم برای تو. این دیگه انقدر حرص خوردن نداره!

جیمین انگشت اشاره اش رو با تهدید رو به روی آقای کانگ تکون داد و گفت: ×بهتره که هر چه سریع تر به حرفت عمل کنی وگرنه قول نمیدم که جفتشون رو نکشم حالا که قرار نیست یونگی برای من باشه نمی زارم که تو هم به خواسته ات برسی!

جیمین آخرین تهدید هاش رو هم کرد و بعد با عصبانیت از اتاق رییس خارج شد.

***
(زمان حال)

تهیونگ با ناباوری به فیلم نگاه می کرد و باورش نمی شد موچی مهربونش همچین ذات شیطانی داشته باشه.
دلش برای خودش و پدرش که سال ها بازیچه ی دو عوضی شده بودند، سوخت.
فقط باید هر دو مرد دعا می کردند که تهیونگ زنده بر نگرده وگرنه بلایی به سر هر دو می آورد که تا عمر داشتند فراموشش نکنند.
با حرص روش از صفحه ی نمایشگر گرفت که ناگهان درد بدی تو قفسه ی سینه اش پیچید و شوکه به دستش که داشت رگ اتصالش با هوسوک کبود می شد، خیره شد.
هوسوک پیوند رو قطع کرده بود؟
تهیونگ می دونست که پدر کله شقش برای پیدا کردنش مجبور به قطع پیوند شده وگرنه کدوم آدم عاقلی خودش رو دستی دستی به مرگ نزدیک می کرد؟
آهی کشید و دعا کرد که زودتر هوسوک پیداش کنه.
الان تنها امیدهای زندگی اش جانگ کوکی، هوسوک و بچه اش بودند.

***
جیمین با غم به هوسوکی که با رنگ و روی پریده پشت چند دستگاه کامپیوتر نشسته بود و دنبال تهیونگ می گشت، نگاه کرد.
آهی کشید و دست هاش رو محکم روی صورتش کشید.
یونگی دوباره با یک لیوان شیرموز به سمت هوسوک رفت و کنارش نشست.
لیوان رو به دست هوسوک داد و مشغول مالیدن شونه هاش شد.
جیمین با حسادت نگاهی به هر دوشون کرد و سرش رو کلافه برگردوند.
معنی احساسی که داشت رو نمی فهمید و سردرگم بود.

پایان پارت سیزدهم.
سلام عزیزان من برگشتم با پارت جدید 😍😍💛🧡
خب دوستان اگه سوالی چیزی تا الان براتون پیش اومده تو داستان ازم بپرسید.
پارت بعدی مخصوص کوک و ته 😍
ووت و نظر یادتون نره عشقا 🧡💛❤
دوستون دارم تا پارت بعد. 😍🧡💛❤😍

Hybrid childsWhere stories live. Discover now